ووت فراموش نشه کیوتیا💕✨
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡[3 days later, 9:30 a.m, روز آزمون]
- بیشتر بخور ضعف نکنی
+ دارم میترکم
تهیونگ لیوان ابمیوه رو به سمتش هدایت کرد
- حداقل اینو بخور
+ بخدا برم اونجا بالا میارم
تهیونگ مکثی کرد و وقتی دید اصرارش فایده نداره، بیخیال شدباهم از خونه خارج شدن و سوار ماشین شدن
تهیونگ گفته بود خودش به شخصه اونو تا دم دانشگاه میرسونه و برمیگردونه
فکر میکرد داره کمکش میکنه، اما با این کاراش فقط استرس امگارو بیشتر کرده بود- فک میکنی همه چی یادت رفته مگ نه؟
+ نه
کوک خیلی سریع جواب داد و این باعث شد تهیونگ دست پاچه بشه
جونگکوک که تازه کرمش بالا زده بود با خنده شیطونی گفت
+ نکنه از اونایی بودی که کلی خر زدی ولی تهش امتحانو کلا خراب کردی؟
تهیونگ سرفهی مصنوعیای کرد و سعی کرد خودشو سنگین نشون بده
- خراب؟ من رتبه برتر بودما
+ مطمعنی؟
جونگکوک به عادت همیشش، چشماشو ریز کرد و لباشو کمی جلو داد و با دقت و نزدیک به صورت آلفا، بهش خیره شد
- فقط پونصد تا از چیزی که انتظار میرفت بالا تر بودم
+ ریدی که😂
- نخیر، بازم رتبم زیر هزار شد
تهیونگ با اخم گفت و کوک از حالت بچگانش بیشتر خندید و دیگه ادامه نداد
تا همین الانشم کافی بود که فضای خندان ماشین، یکم از استرسش کم کنهوقتی رسیدن، تهیونگ کلی نصیحتش کرد و بالاخره بعد از خداحافظی سر جلسه رفت
با دیدن ده ها نفر دختر و پسر هم سن و سالش که منتظر نشسته بودن، دوباره قلبش شروع به تند زدن کرد و سرشو پایین انداخت و رفت روی نزدیکترین صندلی خالی نشست
متوجه نگاه چند نفر روی خودش میشد، اما خب طبیعی تلقیش کرد و سعی کرد تمرکز کنه
انتظار نتیجهی غيرمنتظرهای نداشت، فقط دلش میخواست قبول شه...
.........................................روند بعد آزمون، دقیقا معکوس اتفاقایی بود که قبلش افتاد
از دانشگاه خارج شد، سوار ماشین تهیونگ شد، تا خونه کمی دربارهی چیزای مختلف حرف زدن، ناهار خوردن، و بعدِ کمی استراحت، حالا تهیونگ داشت میرفت شرکت تا غیبت صبحشو جبران کنه- شب دیرتر میام، اگ خواستی چیزی بخوری منتظر نمون
+ مگ چقد کار داری
- خب..انقدی هست که تا قبل ۹ نیام
داشت تمام تلاششو میکرد مشکوک بنظر نرسه
امیدوارانه درنظر میگرفت، موفق شده بود
هدف اصلی این بود که کارای شرکتو تو دو سه ساعت جمع و جور کنه و بعد برای خرید و سفارش وسایل تولد که فردا شب بود، همراه چانیول و بکهیون بعنوان سلیقهی کمکی، به پاساژ میرفتبا همهی اینها، بعدِ فردا شب تشکر بزرگی رو مدیون اون دو بود
ولی خب احتمالا سر تولد یکیشون جبران میکرد پس نگرانیای وجود نداشت
YOU ARE READING
ℙ𝕒𝕣𝕗𝕦𝕞 ℝ𝕠𝕤𝕖 𝔹𝕝𝕒𝕟𝕔𝕙𝕖༆🤍⛓️
Fanfictionجئون جونگکوک بچه ای که از وقتی به دنیا اومد کسی اونو نخواست و تنهایی بزرگ شد، چی میشه اگه تو اوج بدبختی هاش ی آلفا پیدا بشه که جفتش باشه؟! سرنوشت اونا قراره چجوری پیش بره؟! ژانر: امگاورس، امپرگ، رومنس، ملودرام، فلاف، انگست، اسمات، اسلایسآفلایف،...