- هیونگ چرا جونگ کوک بیدار نمیشه؟ الان دقیقن دو روز که بیهوشه!
٪ جیمینا من که بهتون گفته بودم بدن جونگ کوک خیلی ضعیف شده و به استراحت زیادی نیاز داره!
- آخه هیونگ داخل بیهوشیش همش ناله میکنه و تبش هم تا یکم میاریم پایین دوباره میره بالا!
٪ جیمین اینا بخاطر اینه که داره اون رحم داخل شکمش تشکیل میشه و از اونجایی هم که هیچ آلفا و جفتی نداره این دردش و بیشتر میکنه، خودت تمامی این مراحل و گذروندی چرا همش سوال میپرسی!/:
- هوف هیونگ آخه استرس دارم، فکرنکنم جونگ کوک کسی و داشته باشه که بخاد ازش مراقبت یا نگهداری کنه و تازه اون بچه دونسنگ منم میشه دلم نمیخاد که اتفاقی براش بیوفته!
٪ درک میکنم جیمینا درک میکنم؛ اگه دیگه کاری نداری من برم.
- باشه هیونگ، خدافظ.@چیشد؟!
- هیچی هیونگ میگه که این یه چیز طبیعی و عادی هستش و بخاطر همون رشد رحم تو شکمش درد داره و تبش پایین نمیاد، اگه جفت یا یه آلفا داشت با رایحه اش بهش کمک میکرد که آروم بشه ولی الان که نداره براش سخت تره.
- تهیونگ میشه به جای اینکه سرت تو اون گوشی فاکیت باشه بری و یه سر به جونگ کوک بزنی!؟
# باشه......................
# تهیونگ اینکارو بکن! تهیونگ اونکارو بکن! خو اخه لامصب داخل این دو روز نزاشتین من دو ساعت بخوابم که/:! همش در حال پایین آوردن تب این توله خرگوش بودم!
صبرکن! الان چه زری زدم/:؟ توله خرگوش؟! ودفاک تهیونگا زده به سرت!
وارد اتاق شدم و رفتم کنار جونگ کوک نشستم، دستم و گذاشتم روی پیشونیش تا ببینم تب داره یا نه.
# اوم خوبه تب نداری
داشتم دستم و از روی سرش بر میداشتم که دیدم چشم هاشو داره باز میکنه!..........................................
چشم هامو آروم آروم باز کردم تا به نور داخل اتاق عادت کنم، وقتی چشمام به نور و فضا عادت کرد متوجه یه دست روی سرم و دوتا جفت چشم شدم که داره منو نگاه میکنه
+ هیعععععع
# عه چته وا/: ، چرا همچین منو نگاه میکنی
+ ببخشید!
# صبرکن برم جیمین و صدا کنم بیاد!
از اتاق رفت بیرون و منو با کلی سوال تنها گذاشت. یعنی من از اون موقع که بیهوش شدم دوباره هنوز خونه جیمین هیونگم؟ چند ساعت بیهوش بودم؟! چرا اینقدر شکمم در میکنه! نفس کشیدن هم برام سخته!
- جونگ کوکککککککککککک!
با صدای جیمین هیونگ یه لحظه ترسیدم و پریدم بالا!
+ هیونگ!
آروم زیر لبم صداش کردم
- جونگ کوک خوبی؟ حالت خوبه؟ بزار ببینم تب که نداری
- خب خوبه تب نداری! گشنت نیست؟ دلت درد نمیکنه؟ سرگیجه نداری؟
+ هیونگ یواش تر! من خوبم فقط دلم خیلی درد میکنه گشنم هم نیست
یکم سکوت کردم و ادامه دادم
+ هیونگ من چند ساعت بیهوش بودم؟
- لعنتی تو دو سه روزه بیهوشی! میپرسی چند ساعت بیهوش بودی؟!
+ چیییییییییی!
# تو اصلا عادت نداری که یواش تر حرف بزنی نه؟!
با حرفی که تهیونگ زدش سرم و انداختم پایین و ببخشیدی زیر لب گفتم.
- کوک میتونی بیای پایین و پیش ما بشینی؟
+ آره هیونگ
............................
سکوت خیلی بدی بود و منم دل درد افتضاحی داشتم که نمیتونستم نشونش بدم بهشون، همینجور که داشتم با خودم حرف میزدم به عالم و آدم بخاطر مریضیم و دل دردم فحش میدادم یهو جیمین هیونگ شروع به صحبت کردن کرد.
- جونگ کوک آممم خب چجوری بگم!؟
+ راحت باش هیونگ بپرس
- باشه. راجب اتفاقی که افتاد و تو داشتی گریه میکردی و دوتا کوچه پایین تر از خونت بودی! چه اتفاقی افتاده بود؟!
با پرسیدن این سوال ازم دوباره یادم افتاد که چه اتفاق هایی افتاده و من دیگه الان خونه ای ندارم که بتونم استراحتی بکنم زیرش، داشتم بغض میکردم و تو چشم هام اشک جمع میشد، یاد آوری اتفاقاتی که افتاده و با دردی که الان دارم اصلا حالم خوب نبود.
- جونگ کوک!
+ بله!؟
- داری گریه میکنی....؟
سریع دستی رو گونم کشیدم و اشک هامو پاک کردم و ی لبخند زدم و رو کردم به جیمین هیونگ
+ نه هیونگ گریه نمیکنم!
- ول.... ولی...
+ من خوبم هیونگ، و راجب اون روز هم باید بگم که....
- جونگ کوک با ما راحت باش! ما میتونیم کمکت کنیم، ما کنارت هستیم
# آره چیمی راست میگه! مگه نه تهیونگ!
نگاهمو خیلی ریز دادم به سمت تهیونگ، تهیونگ یه چشم غره رفت و گفت
@ آره!
+ با... باشه
+ فقد چون نتونسته بودم اجاره خونه امو بدم منو همراه با وسایلم انداخت بیرون، وقتی از کافه خانم لی برگشتم خونه دیدم قفل در خونه رو عوض کرده و وسایلم و ریخته بیرون (:! من تقریبا نصف اجاره رو با حقوقی که جمع کرده بودم داشتم ولی اون روی اجاره خونه یهو اضافه کرد و من تا بقیه پول و بتونم بهش بدم اون گفت که دیگه احتیاجی به اون پول نداره و منو انداخت بیرون!
+ از اونجایی هم که فرد خوش شانسی از زمان تولدم تا به حال بودم! وسط تابستون بارون گرفت!
+ من معذرت میخام هیونگ! و همینطور ممنونم بخاطر اینکه از من مراقبت کردین تو این چند روز، من زودتر میرم تا بار اضافه ای نباشم روی دوش شما!
- نه جونگ کوک! این حرف و نزن.... تو میتونی اینجا پیش من بمونی!
وقتی که این حرف و زدم یونگی یه چشم غره ای به من رفت که توجه خاصی بهش نکردم
- کوک؟!
کوک یکم با انگشت هاش بازی کرد و بعد سرش و رو به من کرد و گفت
+ نه هیونگ من نمیتونم بیشتر از این پیش شما باشم، بهتره که برم.
- ولی.... جایی رو داری که بخوای بری؟
با این حرفی که زدم انگار سیلی بهش زده باشم شوکه شده!
+ نه! ولی نمیتونم پیش شما هم بمونم!
@ میتونی بیای به خونه من!
+،-، # چییییییییییییییییی!
.....................................+،-، # چییییییییییییییییی!
نگاهم و سمت تهیونگ دادم و نگاهش کردم که دیدم روی مبل لم داده و سرش تو گوشیشه و با جذابیت خاصی داره با گوشیش کار میکنه که یهو سرش و بالا آورد و به ما نگاه کرد
@ چیه؟! چرا تعجب کردین؟!
@ من که اکثر اوقات خونه نیستم و کمپانی ام تازه بدم هم نمیاد که با این بچه خرگوش بیشتر وقت بگذرونم و باشم!
هنننننننننن؟! چیشد؟! بچه خرگوش؟؟! ودفاااخ بچه خرگوش و از کجاش در آورد؟!
- یسسسسسسسسسسس ایده خیلی خوبیه تهیونگاااااا!
# منم موافقم!
+ ول.. ولی!
- ولی نداره کوک تو میتونی با تهیونگ باشی تا زمانی که بتونی برای خودت خونه بخری!
نمیدونم دقیقا چیشد که من تو اتاق جدیدم تو خونه تهیونگ شی نشسته بودم! آه آخه خدایا من چه گناهی کردم که با همچین فرد هات و جذابی تو یه خونه باشم! صبرکن من چرا بهش گفتم که هات یا جذابه؟! هوف ولش کن خدایا از دل درد دارم میمیرم.
دوباره داشتم بغض میکردم و مثل جنین تو خودم جمع میشدم که صدای در اومد
@ جونگ کوک شی میتونم بیام داخل؟
یکم صبرکردم که شاید بره چون از درد داشتم میمیردم، ولی دیدم بیخیال نمیشه!
@ جونگ کوک شی حالت خوبه؟
@ دارم میام داخل!
نه ترو جون من نیا داخل وای!
@ اوه جونگ کوک شی چیشده چرا داری به خودت میپیچی! دوباره درد داری؟
از درد زیاد نمیتونستم جوابش و بدم احساس میکردم که گونه هام قرمز شده چون عادت ندارم که کسی نگرانم بشه.
دیدم که اون آب و قرصی که دستش بود و گذاشت کنار تخت، روی پاتختی و اومد سمتم روم خم شد و دستش و گذاشت روی سرم
بوش...... من میتونم رایحه اش رو حس کنم رایحه تلخ اما ارامش بخشی داره که نمیتونم تشخیص بدم چیه
این تلخیش خیلی خوبه، احساس میکنم دردم آروم تر شده! یهو کشیدمش و سرم و کردم تو گردنش و بینیم و میکشیدم روش اینشکلی رایحه اش و بهتر میتونستم حس کنم!
نمیدونم چرا ولی راحیه اش دیوونه کننده است! میدونم بعدا نمیتونم تو چشم هاش نگاه کنم و باهاش رو به رو بشم ولی میخام الان از این آرامشی که دریافت کردم لذت ببرم!
............................
های گایز:)
من جداااا معذرت میخام که اینقدر دیر آپ کردم پارت جدیدو ولی چون مدارس باز شده من به شدت سرم شلوغه و امتحانات میان ترمم هم شروع شده سو جدا امیدوارم که منو ببخشین بخاطر دیر آپ کردنم:) ♡
برا ابن پارت مقدار ووت تعیین نمیکنم فقط باید بالای سی تا باشه پارت نسبتا طولانی تری هم نسبت به بقیه پارت ها بود....
مراقب خودتون باشین و لباس های گرم بپوشین بای:) ♡
YOU ARE READING
ℙ𝕒𝕣𝕗𝕦𝕞 ℝ𝕠𝕤𝕖 𝔹𝕝𝕒𝕟𝕔𝕙𝕖༆🤍⛓️
Fanfictionجئون جونگکوک بچه ای که از وقتی به دنیا اومد کسی اونو نخواست و تنهایی بزرگ شد، چی میشه اگه تو اوج بدبختی هاش ی آلفا پیدا بشه که جفتش باشه؟! سرنوشت اونا قراره چجوری پیش بره؟! ژانر: امگاورس، امپرگ، رومنس، ملودرام، فلاف، انگست، اسمات، اسلایسآفلایف،...