২ Part 07: "Please don't leave me!"

146 65 19
                                    

"لطفا نرو."

-هیونجین!
یک قدم از چهارچوب در جلوتر رفت‌. به نظر می‌رسید پسرش صداش رو نشنیده. به هیونجینی که پشت میز تحریرش نشسته و مشغول کار کردن روی طرح نامعلومی بود نگاه کرد.
-هیونجین، چرا نمیای پایین؟

هیونجین به سمت مادرش برگشت و چند بار پلک زد.
-کی اومدی؟

مادرش لبخند کوچیکی روی لب‌هاش نشوند.
-همین الان. هیونمی و خونوادش اومدن. بیا بریم پایین.

ابروهای هیونجین به آرومی به هم نزدیک ‌تر شدن.
"نمی‌خوام ببینمشون."
"بهش بگو میری پایین."

نفس بلندی کشید و نگاهش رو به زنی داد که با لبخند نگاهش می‌کرد.
-تو برو مامان. منم الان میام.

مادرش سری تکون داد:
-منتظرتیم.
و از اتاق خارج شد.

"نمی‌دونم چرا انقدر اصرار داره من حتما با نونا معاشرت کنم."
"شاید چون هیونمی تنها عضو خونوادت بعد از خودشه."

سرش رو روی نقاشیش برگردوند.
"احتمالا همینطوره که میگی."

شاید نمی‌شد گفت استعداد زیادی توی نقاشی داره اما سعی کرده بود یه جنگل سیاه و سفید بسازه. می‌خواست دنیای چانگبین و چان رو بهتر تصور کنه.

"عالی شده. از نظر من خیلی استعداد داری."

به درخت‌های بلند روی کاغذ که نور سفید رنگ خورشید از بین شاخ و برگ‌هاشون به زمین می‌رسید نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد.

"همیشه ازم تعریف می‌کنی."
"چون قابل تحسینی."

با همون لبخند از جاش بلند شد و کمی بدنش رو کشید. نمی‌دونست چند ساعته که داره روی نقاشیش کار می‌کنه... فقط چون چانگبین گفته بود از نظرش توی این کار خوبه تصمیم گرفته بود بعد از چند سال بار دیگه امتحانش کنه.

-ولی من حتی اگه رنگ‌ها یه توهم هم باشن ترجیح می‌دم دنیام رنگی باشه.

"درسته‌، شاید وجود بعضی توهم‌ها از نبودشون بهتر باشه."

"ولی واقعا خودتونم سیاه و سفیدین؟ مثلا پوستتون یا چشما و موهاتون؟"

"زل زدی به دیوار."

با چیزی که چانگبین گفت نگاهش رو از دیوار مقابلش گرفت و به سمت دیگه‌ی اتاق حرکت کرد.
"حواسم نبود. و اینکه جواب ندادی."

"نمی‌دونم چطور باید جواب بدم هیونجین. همه مثل من نیستن اما موهای من خاکستریه و چشمام یه جورایی مشکیه."

مقابل در اتاق ایستاد و چند بار با تعجب پلک زد.
"این خیلی جالبه. موهات از همون اول خاکستری بود؟"

"همین‌طوره. واقعا می‌خوای بری پایین؟"

"هر کاری که بگی رو می‌کنم."

Inner Voice [ChangJin]Where stories live. Discover now