২ Part 24: "Early Autumn"

124 45 14
                                    

"پاییز زودهنگام"


نسیم ملایمی می‌وزید... بوی بهاری که با عطر چانگبین مخلوط شده بود و مشام هیونجین رو نوازش می‌داد، خنکای لذت بخشی رو به ریه‌هاش می‌بخشید. انعکاس درخشان آفتاب از روی ذرات لطیف تشکیل دهنده‌ی رود هان انقدری زیبا بود که هیونجین نخواد چشم‌هاش رو ازشون بگیره اما برای اینکه بتونه لمس‌های چانگبین رو با تمام وجود احساس کنه و عطر تنش رو نفس بکشه، از یکی از حواس پنجگانه‌ش گذشته بود.

روی تپه‌ی سبز رنگ، رو به شهری که از سمت دیگه‌ی رود به چشم می‌خورد کنار هم نشسته بودن و صورت پسر کوچکتر روی حدفاصل بین شونه و گردن چانگبین جا خوش کرده بود.

دست چانگبین دور شونه‌ی پسرکش حلقه شده بود تا هیچ فاصله‌ای بین بدن‌هاشون باقی نذاره و نگاهش به جای شهری که حالا تمام جزئیاتش رو از حفظ بود، نمی‌تونست از پلک‌های روی هم گذاشته شده‌ی هیونجین دور بشه.

وقتی به اینکه باید به زودی پسرکش رو تنها بذاره فکر می‌کرد، می‌تونست دردی رو احساس کنه که توی قلب سیاه رنگش ریشه داشت و مثل صاعقه‌هایی روشن به تمام بدنش برخورد می‌کرد. چطور انقدر ناتوان بود که حتی نتونه فقط اون یک نفر رو متعلق به خودش نگه داره؟

هیونجین صورتش رو به گلوی چانگبین نزدیک‌تر کرد و بینیش رو چند بار خیلی آروم روی پوست گرمش کشید. باید آروم می‌گرفت... عطر چانگبین و آغوشش، باید باز هم بهش آرامش می‌داد و مثل بارون بهاری روی قلب شعله‌ورش می‌بارید؛ اما هر لحظه‌ای که می‌گذشت همه چیز برای هیونجین سخت تر می‌شد. هر لحظه بیشتر می‌خواست که چانگبین همیشگی باشه و از روزی که قرار بود ترک بشه بیشتر می‌ترسید.

-هر بار که تنها اومدی اینجا، با تمام وجودم می‌خواستم کنارت باشم... نوازشت کنم و بهت بگم حتی اگه همه‌ی دنیا بهت پشت کنن من تا ابد با لبخند نگاهت میکنم کوچولوی من.

هیونجین سرش رو از روی شونه‌ی چانگبین بلند کرد تا لب‌های کش اومده‌ی مرد کنارش رو ببینه و دست چانگبین توی موهای نقره‌ای پسرکش نشست تا با سر انگشت‌هاش شونه‌شون کنه.

-چانگبین...

ابروهای چانگبین بالا رفتن و لبخند روی لب‌هاش به تدریج محو شد. حال پسرکش به وضوح غیر طبیعی بود. مثل تمام وقت‌هایی که بین خنده‌هاشون ناگهان انگار که چیزی یادش اومده باشه چشم‌هاش از غصه‌ای دردآور برای چانگبین، پر می‌شد.

-قرار شد تا روزی که مجبور به جدایی می‌شیم صبر کنی... الان واسه ناراحتیت خیلی زوده عزیزم.
چانگبین گفت و کمی خودش رو جلو کشید تا لب‌هاش روی شقیقه‌ی معشوقش قرار بگیره.

هیونجین سرش رو پایین انداخت. دوست نداشت چانگبین چشم‌هایی رو که اشک کدرشون کرده بود ببینه...
-میدونم هنوز بخش زیادی از یک ماه زمانمون مونده ولی نمیتونم آروم باشم، نمیتونم بهش فکر نکنم... حتی وقتایی که ذهنم ازش پر می‌شد نمی‌خواستم اینو بهت نشون بدم، می‌خواستم افکارمو مجبور کنم تا روزهای آخر از این موضوع فاصله بگیرن... ولی نمیتونم چانگبین. من چطور قراره بدون تو زندگی کنم؟ درحالی که حتی نمی‌دونم چی قراره به سرت بیاد...

Inner Voice [ChangJin]Where stories live. Discover now