Chapter 2 (Club House)

121 4 4
                                    

<--------------------------------------------------------------------------------------------------->

نفس عميقي كشيدمو براي اخرين بار خودمو تو آينه ديدم . وقتي متوجه شدم كه ظاهرم نقصي نداره روي لينك كليك كردم . 

آيدي عددي كه ليدرمون داده بودو وارد كردم و رمزو زدم . وارد شدم . با ديدن دوتا پسر و يه دختر ديگه جز خودم لبخندي زدمو بهشون سلام دادم .

بعد از دو سه ديقه ليدر وارد كلاب هاوس شد و با همه سلام كرد .
 
-خب همگي خيلي خوش اومديد ... من آراِم هستم . فعلا با همين اسم صدام كنيد ... خودتونم اگه ميخوايد براي معرفي خودتون بهم ميتونيد از اسم هاي مستعار استفاده كنيد ...
 
بهم ديگه نگاه كرديم تا كه با حركت دستش نشون داد كه بهتره خودمونو بهم معرفي كنيم . پسري كه به نظر از همه با اعتماد بنفس تر ميرسيد شروع کرد :
 
-سلام منم شوگام .
-خوشبختم آقاي شوگا  خب بقيه .
-سلام منم هايمام . البته كه اسم اصليم نيست ولي خوشحال ميشم به اين اسم صدام كنيد . خيليم خوشبختم ...
 
با يه لبخند درشتي به صحبتش پايان داد . نفر بعدي پسر ديگه اي  بود .
 
-سلام منم وي هستم .
 
يكم تو جايي كه نشسته بودم تكون خوردم و بعدم با يه لبخند شروع كردم به صحبت كردن .
 
-سلام منم شوگر تايجيم . يعني مدت زياديه كه لقبم تو فضاي مجازي اينه ... ولي براي راحتي و همچنين اشتباه نشدنمون ميتونيد تايجي صدام كنيد .
 
ارام سري تكون داد و شروع كرد صحبت كردن .
 
-همونطور كه ميدونيد .. البته شايدم ندونيد شغل شما در نهايت اسوني خيلي حساسه . شما از صوابق هم خبر نداريد اما من كه ميدونم در جريان هستم كه شما چند نفر با روحيات كاملا متفاوت و سبك زندگياي منحصر به فرد خودتون اينجاييد ... پس شايد بد نباشه كه از همين ابتدا تلاشتونو براين بزاريد تا باهم كنار بيايد چون كارتيميتون خيلي مهم تر از بخش انفرادي و البته جزعي هستش كه قراره انجام بديد .
هايما : كارمون چيه؟
نامجون : سوال خوبي بود ... شما در اصل "كار" نداريد و بلكه "كارهايي" داريد . يعني ممكنه ماموريت هرروزتون با ديروزتون متفاوت باشه . دوست ندارم فعلا راجب كار و مسئوليتتون چيزي بگم و دوست دارم كه همكاري كنيد . فقط اميدوارم كه همكاري كنيد.
 
پسري كه اسمش شوگا بود دستشو متفكرانه زير چونش گذاشت و در حالي كه به مانيتورش خيره بود پرسيد :
 
قراره كار خلافي انجام بديم؟
نامجون : اوه شوگاي عزيزم ميدونم كه نگراني ولي بايد ازت بپرسم كه ميخواي اين سوالو از ديد چه كسي معنا كني .
 
چيز بيشتري نگف . يكم دلم شور ميزد چون تو رزومش هم چيزي راجب كار يا حتي راهو روشاش نگفته بود . شايدم منظورش از حساس اين بود كه نبايد گير ميوفتاديم . هرچي بود حقوق كمي نداشت .
 
نامجون : ميدونم كه الان همتون داريد راجبش چي فك ميكنيد و بايد بهتون بگم كه شما تو هركاري اگه تلاش كنيد موفقيد و هركاريم تنبلي كنيد قطعا بازنده ايد .
 
نگاهي به ساعتش كرد و ادامه داد .
 
-تايم تموم شده . شما فردا همون ساعت ذكر شده تو رزومه بايد همينجا باشيد .
 
و بدون اينكه منتظر خداحافظي ما باشه ارتباطمونو كامل قطع كرد . پوفي كشيدم . كاش حداقل شماره يكيشونو گرفته بودم .
هوپ تو چهارچوب در ظاهر شد و همونطور كه ارنجشو به چارچوب تكيه داده بودو پوزخندي روي لباش بود ازم پريد :
 
-اولين روز كاري چي بود خانم طراح .
-جالب ... در عين حال مبهم ...
 
نيشخندش از بين رفت . از اونجايي كه حوصله نداشتم بشينمو بهش توضيح بدم قبل اينکه اجازه پرسيدن سوال ديگه ايو بهش بدم از اتاقم رفتم بيرون .
سمت يخچال رفتم تا شیرکاکائو بخورم كه اومد كنارم .
 
-منم يه شغلي پيدا كردم .
 
همونطور كه قوطيو سر ميكشيدم با چشمام كنجكاو نگاهش كردم .
 
-تو يه بار .
 
قوطيو سريع از دهنم تكون دادمو متعجب با لپاي پر از شيرکاکائو نگاهش كردم كه باعث شد با لبخند انگشتشو به لپم بزنه .
قورتش دادم .
 
-يعني چي يه بار ؟
-بار ديگه يعني تاحالا نرفتي؟
-بيخيال هوپ كار من در عين اسوني به راحتي خرجمونو در مياره حداقل تا وقتي يه شغل بهتر برات پيدا كنيم .
 
دستامو گرفت و تو بغل خودش كشيد . نقطه ضعفمو ميدونست .
 
-هوسوكا نكن خر نميشم .
-اش كار بزرگي قرار نيست انجام بدم . يه بار ساده و نسبتا كوچيكه كه يه نيم ساعتم تا اينجا فاصله داره . نيازي نيست بيخودي خودتو نگران كني ...
 
سرمو بوسيد . ازش فاصله گرفتمو تو چشماش نگاه كردم ... حقيقتا دلم نميخواست برادرم تو يه بار كار كنه ولي هردومون ميدونستيم چرا اينكارو ميكنيم ... براي هدف بزرگمون ... شايد شغل من پولش كافي ميبود اما كدوم برادري حاضره كه تويه خونه بشينه و ببينه كه خواه كوچيكترش اينجوري تلاش ميكنه ؟

قوطي شيرو سرجاش گذاشتم و بعد از برداشتن كيفم به منظور قدم زدن بيرون رفتم . ميخواستم برم تو پاركي كه هميشه چنتا دانشجوي معماري بودن و هميش ازم راحب طرحاشون كمك ميگرفتن . ولي تصميمم تو يك لحظه عوض شد . تصميم گرفتم قبل اينكه برم پارك يه سر به باري كه حدس ميزدم هوپ اونجاست برم .

خب راستش سه تا بار تو فاصله نيم ساعت تا 45 ديقه بود و دوتاش گي بار بود و اصلا تصورشم نميكردم كه هوسوك گي بار بره . پس راهمو به سمت بار عادي كج كردم ... جايي كه پاتوق مخفيم بود .

رفتم تو . اوه خداي من همچيز عين قبله . اگه جيمين مجبورم نميكرد كه بخاطر رابطه ي مسخرم باهاش اينجا اومدنمو متوقف كنم الان سلطان نوشيدنيها و قمارا بودم .

سمت پيشخان رفتم . اولش بارمن منو نشناخت وقتي يكم دقت كرد چشماش از تعجب باز شد .
 
-اوه ماي گاد شوشو اينجا چيكار ميكني ؟ با اون دوس پسر حساست كات كردي؟
 
تك خنده اي زد . منم همونطور كه روي صندلي كافه ميشستم با يه پوزخند دستامو روي ميز گذاشتم . بدون اينكه ازم بپرسه ليوانيو جلوم گذاشت و نوشيدني كه هيچوقت ازش سير نميشدمو تو ليوانم ريخت .
 
-اينجا ... كسي استخدام كرديد؟
-كسيو؟ چطور مخشو ميخواي بزني ؟
 
لبخند خشكي زدمو منتظر نگاهش كردم .
 
-خب راستش حدود يك ماه پيش يك نفر درخواست داد ولي خبر ندارم تونست بياد يانه .
 
باربونم (شراب) رو تو دستم گرفتمو يه جرعه ازش نوشيدم . خيلي وقت بود نخورده بودم و تقريبا مزشو فراموش كرده بودم براي همون يكم چشام بخاطر تنديش بسته شد .
پس هوپ يك ماهه دنبال اين كار تو اينجاست .
هعمونطور كه با ليوان خالي تو دستام ور ميرفتم حس نشستن يكيو رو صندلي كناريم احساس كردم . اهميتي ندادم تا كه صداشو شنيدم ...

<--------------------------------------------------------------------------------------------------->

Club HouseWhere stories live. Discover now