part 9 (period)

11 3 0
                                    

<--------------------------------------------------------------------------------------------------->

به به همینو کم داشتم . خدا میدونه چقدر الان دارم ذوب میشم که رو ملافه سفید اونم کنار داداشم باید همچین لکه قرمزی بوجود بیاد ...

ناخوداگاه اشک تو چشمام حلقه زد . هوپ که مشغول چپوندن ملافه های خونی تو ماشین لباسشویی بود نگاهش به من افتاد .

-اشلیا گریه نکن کاملا طبیعیه ... منو ببین ... منو ببین اشلیا

تو چشماش نگاه کردم . جلو اومد و بوسه ای روی پلکای خیسم زد .

-گریه نکن باشه؟ بین خودمون میمونه .

سرمو تکون دادم . روشو برگردوند و رفت سمت ماشین لباسشویی منم از این فرصت استفاده کردمو رفتم دسشویی و شلوارمو عوض کردمو بیرون بردم و با بقیه لباسا تو ماشین انداختم .

دیگه حالم خوب شده بود ولی نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم .

-اشلیااا چیشده؟

از یه طرف خندم گرفته بود و میخندیدم ولی چون از چشمام اشک میومد هوپ فک میکرد دارم گریه میکنم .

-اشلیا بخدا زشت نیست . من اصلا راجبت بد فکر نمیکنم . من میدونم اینا طبیعیه میدونم با چی داری میجنگی ولی قوی باش ... اصلا بیا تا صبح تو بغل من باش شیکمتو ماساژ میدم تا درد نگیره ...

با دهنی گشاد از خنده سرمو اوردم بالا .

-جدی داشتی میخندیدی؟

-هوپ خیلی ....

نتونستم ادامه بدمو دوباره زدم زیر خنده . هوپ اروم ولی با حرص توی بازوم کوبید .

-مسخره ، منو بگو واسه کی نگران شدم .

............

ارام-خب بچه ها خوش میگذره؟

هایما-خیلی ...

من-ما انتظار داشتیم توام اینجا باشی .

ارام خنده ای کرد .

-به موقعش باید منم رو در رو ببینید . بخاطر جذابیم طاقت ندارید مگه نه ؟

همه خندیدیم .

شوگا-باید چیکار کنیم؟

ارام-خب از اونجایی که شوگا نمیتونه صبر کنه و انقدر علاقه به کار داره ...

ناخوداگاه نیشخندم از تیکه ای که ارام به شوگا انداخت باز شد .

ارام-... زودتر بیان میکنم . امروز کار شما فعالیته . باید پاشید برید یجایی یه قراردادیو ببندید .

با تعجب نگاه کردیم بهم .

هایما-ما؟ فک میکردیم کارمون تو همون سطح ...

ارام-درسته خانم هایما ولی این تا قل از اتفاقی بود که برای برادرتون افتاد .

با تعجب به هایما نگاه کردم که متوجه نگاه پرترس اونم رو خودم شدم . ارام از کجا فهمیده بود؟

Club HouseWhere stories live. Discover now