29

3 3 0
                                    

نامجون-این سری دیگه تو یه هتل نیستید .

-جای شکرش باقیه .

-انیس تو میتونی پیش برادرت باشی و اش ...

-من تنها ترجیح میدم ... ممنون .

نامجون شونه ای بالا انداخت و کلیدو روی میز گذاشت .

-حواستون به گوشی هاتون باشه چون باهاتون در ارتباطم .

بعدم با انیس بیرون رفتن .

هتل خیلی شیکی بود . اقا کیم خیلی تو خرج افتادن .

وسایلمو توی طبقات مرتب کردم .

توی کابینت چنتا بسته خوراکی پیدا کردم .

برشون داشتمو سمت تلویزیون رفتمو روشنش کردم .

سمت گوشیم رفتم .

  "ساعت 8 ، اقای مانگ ، شرکت تریدات"

بی تفاوت ابرویی بالا انداختم و گوشیو کنار گذاشتم .

سمت اتاقم رفتم تا ببینم واسه فردا چه لباسی میتونم بپوشم .

یکم کمدو زیرو رو کردم ولی چیز خوبی پیدا نکردم . تصمیم گرفتم برم خرید .

روز اول خیلی مهمه . خصوصا بعد ۲۳ ماه .

خرید طولانی نبود چونکه سریع چیزی که مد نظرم بود رو پیدا کردم ...

ساعت 9 بود . خوابم نمیومد ولی دوست داشتم زودتر فردا برسه ... خیلی برنامه ها داشتم بهمون خاطر یه فیلمو پلی کردم و روی تخت دراز کشیدم .

با فکر کردن به فردا پوزخندی رو لبام نقش بست .

.......

بعد از ارایشی که سعی کردم در حد شرکت باشه و لباس فوق العاده جمعو جورم کفشو پالتوی مشکی خز دارمم پوشیدمو سمت در رفتم .

بعد از ارایشی که سعی کردم در حد شرکت باشه و لباس فوق العاده جمعو جورم کفشو پالتوی مشکی خز دارمم پوشیدمو سمت در رفتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


سوار ماشین شدم و بعد حدود نیم ساعتی به شرکت رسیدم .

شرکت از دوتا هتلای نامجون قشنگ تر بود . بزرگترین شرکت اون ناحیه بود .

وقتی از ماشین پیاده شدم یه لحظه به خودم فوش دادم که چرا کفش پاشنه بلند پوشیدم ولی بعد شروع کردم به فکر کردن به اتفاقات اونجا و با انرژی تمومی ناپذیر سمت در رفتم .

راننده که یه اقای مسن بود بهم گفت که باید طبقه 8 اسانسورو بزنم .

تو اینه به خودم نگاه کردم .

من اینجوری جلوی جیهوپ ظاهر میشدم .

چقدر تعجب میکنه .

خیلی دلم براش تنگ شده بود ولی از طرفی خیلی برام بی اهمیت بود .

به طبقه مد نظر که رسیدم یه نفس عمیقی کشیدمو رفتم بیرون .

فقط یه دیر بود که از طریق اون وارد شدم . تم بی نظیر طلایی و سفید و مشکی داشت .

شیک ترین جایی بود که دیده بودم .

ولی سعی کردم خیلی عادی برخورد کنم .

همینکه پامو داخل در گذاشتم اولین کسی که چشم بهش خورد لیهان بود .

خیلی جلوی خودمو گرفتم که پوزخندم خیلی ضایع نباشه .

با یه اعتماد به نفسی که نمیدونم از کجا سرچشمه میگرفت ، با گام هایی بلند سمت اتاقی که بالاش گنده کیم نامجون نوشته بود رفتم .

میتونستم از زیر چشم همرو ببینم .

تهیونگ ، انیس ، جیمین

نتونستم شوگا و جیهوپو پیدا کنم .

در زدمو وارد اتاق نامجون شدم ...

-اوه اش ... لباس خیره کننده ای پوشیدی ...

لبخندی زدم و روی صندلی نشستم .

-اولینا همیشه مهمن مگه نه ؟

-صد البته ... خب اتاقت ته راهرو یکی مونده به اخره . کارتم زیاد متفاوت نیست . همونایی که خونه انجام میدادیو مجلسی تر و (با صدای اروم ادامه داد) قانونی تر انجام میدی .

لبخندی زدم .

نامجون دستشو توی کشوش کرد و یه کارتیو دراورد .

-برای رفتن به اتاقت حتما باید کارتتو داشته باشی . اینجوری خیلی راحت میتونی ورود و خروج کنی ..

تشکری کردم . بلند شدم و درو باز کردم که یکدفعه ای با هول داده شدن در عقب رفتم .

هوپ-ببخشید حواسم نبود کسی تو اتا ...

بهش نگاه کردم .

نگاهای بسی اشنای جیهوپ .

الان میفهمم که چقدر دل تنگش بودم .

ولی نباید ... نباید باهاش خوب رفتار کنم . اون منو به این روز انداخت .

نگاهمو دزدیدمو از در بیرون رفتم .

نگاهای خیره ی جیهوپو روی خودم احساس کردم ولی بی توجه بهش دور شدم ...

Club HouseWhere stories live. Discover now