نامجون-این سری دیگه تو یه هتل نیستید .
-جای شکرش باقیه .
-انیس تو میتونی پیش برادرت باشی و اش ...
-من تنها ترجیح میدم ... ممنون .
نامجون شونه ای بالا انداخت و کلیدو روی میز گذاشت .
-حواستون به گوشی هاتون باشه چون باهاتون در ارتباطم .
بعدم با انیس بیرون رفتن .
هتل خیلی شیکی بود . اقا کیم خیلی تو خرج افتادن .
وسایلمو توی طبقات مرتب کردم .
توی کابینت چنتا بسته خوراکی پیدا کردم .
برشون داشتمو سمت تلویزیون رفتمو روشنش کردم .
سمت گوشیم رفتم .
"ساعت 8 ، اقای مانگ ، شرکت تریدات"
بی تفاوت ابرویی بالا انداختم و گوشیو کنار گذاشتم .
سمت اتاقم رفتم تا ببینم واسه فردا چه لباسی میتونم بپوشم .
یکم کمدو زیرو رو کردم ولی چیز خوبی پیدا نکردم . تصمیم گرفتم برم خرید .
روز اول خیلی مهمه . خصوصا بعد ۲۳ ماه .
خرید طولانی نبود چونکه سریع چیزی که مد نظرم بود رو پیدا کردم ...
ساعت 9 بود . خوابم نمیومد ولی دوست داشتم زودتر فردا برسه ... خیلی برنامه ها داشتم بهمون خاطر یه فیلمو پلی کردم و روی تخت دراز کشیدم .
با فکر کردن به فردا پوزخندی رو لبام نقش بست .
.......
بعد از ارایشی که سعی کردم در حد شرکت باشه و لباس فوق العاده جمعو جورم کفشو پالتوی مشکی خز دارمم پوشیدمو سمت در رفتم .
سوار ماشین شدم و بعد حدود نیم ساعتی به شرکت رسیدم .شرکت از دوتا هتلای نامجون قشنگ تر بود . بزرگترین شرکت اون ناحیه بود .
وقتی از ماشین پیاده شدم یه لحظه به خودم فوش دادم که چرا کفش پاشنه بلند پوشیدم ولی بعد شروع کردم به فکر کردن به اتفاقات اونجا و با انرژی تمومی ناپذیر سمت در رفتم .
راننده که یه اقای مسن بود بهم گفت که باید طبقه 8 اسانسورو بزنم .
تو اینه به خودم نگاه کردم .
من اینجوری جلوی جیهوپ ظاهر میشدم .
چقدر تعجب میکنه .
خیلی دلم براش تنگ شده بود ولی از طرفی خیلی برام بی اهمیت بود .
به طبقه مد نظر که رسیدم یه نفس عمیقی کشیدمو رفتم بیرون .
فقط یه دیر بود که از طریق اون وارد شدم . تم بی نظیر طلایی و سفید و مشکی داشت .
شیک ترین جایی بود که دیده بودم .
ولی سعی کردم خیلی عادی برخورد کنم .
همینکه پامو داخل در گذاشتم اولین کسی که چشم بهش خورد لیهان بود .
خیلی جلوی خودمو گرفتم که پوزخندم خیلی ضایع نباشه .
با یه اعتماد به نفسی که نمیدونم از کجا سرچشمه میگرفت ، با گام هایی بلند سمت اتاقی که بالاش گنده کیم نامجون نوشته بود رفتم .
میتونستم از زیر چشم همرو ببینم .
تهیونگ ، انیس ، جیمین
نتونستم شوگا و جیهوپو پیدا کنم .
در زدمو وارد اتاق نامجون شدم ...
-اوه اش ... لباس خیره کننده ای پوشیدی ...
لبخندی زدم و روی صندلی نشستم .
-اولینا همیشه مهمن مگه نه ؟
-صد البته ... خب اتاقت ته راهرو یکی مونده به اخره . کارتم زیاد متفاوت نیست . همونایی که خونه انجام میدادیو مجلسی تر و (با صدای اروم ادامه داد) قانونی تر انجام میدی .
لبخندی زدم .
نامجون دستشو توی کشوش کرد و یه کارتیو دراورد .
-برای رفتن به اتاقت حتما باید کارتتو داشته باشی . اینجوری خیلی راحت میتونی ورود و خروج کنی ..
تشکری کردم . بلند شدم و درو باز کردم که یکدفعه ای با هول داده شدن در عقب رفتم .
هوپ-ببخشید حواسم نبود کسی تو اتا ...
بهش نگاه کردم .
نگاهای بسی اشنای جیهوپ .
الان میفهمم که چقدر دل تنگش بودم .
ولی نباید ... نباید باهاش خوب رفتار کنم . اون منو به این روز انداخت .
نگاهمو دزدیدمو از در بیرون رفتم .
نگاهای خیره ی جیهوپو روی خودم احساس کردم ولی بی توجه بهش دور شدم ...
YOU ARE READING
Club House
FanfictionI Loved & I Loved & I Lost u ژانر : رومنس ، هپی اندینگ ، درام کاپل : ؟ وضعیت : پایان یافته