آرام-بابت این تاخیر واقعا ازتون عذر میخوام . راستش به چنتا کار باید رسیدگی میکردم و همینا اجازه نداد که من بتونم به موقع بیام ...
خبری از وی نبود . احتمالا اخراجش کرده بودن . فک کنم خیلی به پولش احتیاج داشت چون هیچوقت نمیتونم قیافه ی پر از ترسشو دفعه ی پیش فراموش کنم .(وقتی که لو رفت که سایتو باز کرده)
شوگا-خب الان کارمون چیه؟
آرام-میخوام یه قرار ملاقات بزارم . ولی نه الان ...متعجب به هم نگاه کردیم که ادامه داد ...
آرام-نه کره ... بلکه پاریس .
من-پاریس؟؟سری تکون داد .
آرام-من یه امتحان ازتون گرفتم و ظاهرا کساییکه وفادار نبودن و کنجکاویشون بیشتر از مغزشون عمل میکرد به سزای عملشون رسیدن . حالا که شما فعلا ثابت شده اید میتونیم کارمونو حضوری اغاز کنیم .
(هروقت کلمه ایو پر رنگ کشیدم یعنی روش تاکید داشتن)
شوگا-تا چه مدت؟
ارام-فعلا ازمایشی تا ۶ ماه بقیشو باید ببینیم چی میشه .بهت زده نگاهش کردیم . ۶ مااااه ! خیلی زیاد بود . من نمیتونستم دوری هوپو تحمل کنم .
هایما-ما اینجا خانواده داریم نمیتونیم شیش ماه ازشون دور شیم .
ارام متفکرانه فکر کرد .
ارام-میتونید خانواده درجه اولتونم بیارید ... درجه اول ...
ایده خوبیه . خیلی وقت بود منو هوپ دلم میخواست باهم بریم سفر اروپا بریم . حتی تمرکزمونم روش بود . چی از این بهتر .
ارام-هتل ... غذا ... پوشاک و حتی تفریحتونم برنامه ریزی شده . یعنی شما نیازی به چمدون ندارید فقط با یه گوشی و سیم کارت تو فرودگاه باشید .
شوگا-یه هتل؟
ارام-نگران نباشید هتل به قدری بزرگ هست که بشه همگی باهم زندگی کنن .نگاهی بهم انداختیم .
ارام-فقط از همراهای درجه اولتون یک نفرو میتونید بیارید . از من میشنوید پدرمادرتونو ازهم جدا نکنید و خودتون تنها بیاید . مگر خواهر یا برادری داشتید بیارید چون تحملش سخته . خصوصا شمایی که فکر میکنم تاحالا دور از خانواده نبودید .
در هر صورت فرقی به حال من نمیکرد چون من تو کل دنیام فقط یه هوپو داشتم . ولی لیهان چی؟ من باید به قضیه اون رسیدگی میکردم .
ارام-شما یک هفته فرصت دارید . تو این یک هفته یه کار کوچیک دیگه هست که باید انلاین برای من انجامش بدید .
بعد با لبخند خبیثی ادامه داد :
-مواظب باشید گیر تله های من نیوفتید .
و بعد رفت . تو چهره ی هایما ترسو میشد دید ولی چهره شوگا خالی از احساسات بود . وای که چقدر با موهای مشکیش با اون هودی مشکی و عینکی که فریمش مشکی بود تیپ قشنگی زده بود .
از کلاب بیرون اومدیم . تصمیم گرفتم قضیه رو با هوپ در میون بزارم ولی چون میدونستم تو کلابشه ترجیح دادم اول یکم به کار سایتی که ارام داده بود برسم .
________________
یک ساعتی میشد کار کرده بودم و تقریبا از درد گردن درد و کمردرد داشتم فلج میشدم . خستگیو تو چشمای شوگا و هایماهم میتونستم واضحا ببینم .
شوگا-قصدتون اینه کیو بیارید ؟
من-من قصد دارم برادرمو بیارم اخه فقط همونو دارم .
هایما-من ... منم .... منم میخوام برادرمو بیارم ...
شوگا-منم یه خواهر دارم . باحال میشه .سری تکون دادم . لعنتی صدای مردونه و جذابش ادمو مست خودش میکرد . ولی نه اش سنگین باش نباید نگاهش کنی .
-شوگر تایجی ...
با صدای کلفتش که اسممو به زبون اورد سرمو بالا گرفتمو تو اون دوتا تیله ی مشکی نگاه کردم . سعی کردم کاملا عادی باشم ولی قلبم به شدت به قفسه سینم میکوبید . من چم شده ؟
شوگا-چرا شوگر تایجی؟
آب دهنمو قورت دادم و با نفس عمیقی که همراهش مقدار زیادی شجاعت و اعتماد به نفس بود ادامه دادم ...
-من معنی اسمم یعنی اسم واقعیم دورادور به شکر نزدیکه (بچه ها اسم اصلی خود نویسنده به شکر نزدیکه و نه اسم مستعار اشلی ولی تو داستان برای اینکه قشنگیش خراب نشه من اینطوری مینویسم) و تایجی هم مخفف چیزاییه که من تو دنیا خیلی دوست دارم .
انگشت اشارشو روی چونش اروم حرکت داد و به یه نقطه نگاه کرد . چشماشو یکم ریز کرد و ادامه داد :
-مثلا ؟
من-آقای شوگا هنوز خیلی زوده اینارو بفهمید .تک خنده ای کرد .
من-تو چرا اسمت شوگاس؟
-دوسش داشتم .
-نبابا ... من یساعت توضیح دادم خو ...بهم نگاه کرد و با لبخندی ادامه داد :
-اوکی ... شوگا تقریبا به کسی میگن که یه سمت خاصی تو بسکتبال داره .
-چی؟
-دیگه بقیشو هنوز خیلی زوده بفهمید خانم تایجی .
من-هایما تو چی؟
هایما(کوتاه و مختصر) : اسم یکی از دوستای مامانم بود .منتظر نگاهش کردم . میخواستم ادامشو بگه . وقتی متوجه نگاهای خیره ی ما شد ادامه داد :
-هنوز خیلی زوده که بقیشو بفهمید مگه نه ؟
بعد چشمکی زد و با یه لبخند سرشو پایین برد . الحق که خنده های زیبایی داشت .
بعد از به خونه رسیدن هوپ ازشون خدافظی کردمو سمتش رفتم . برخلاف انرژی که داشتم وقتی هوپو انقدر عصبانی دیدم زبونم بند اومد .
با عصبانیت کتشو دراورد و با شدت روی مبل پرت کرد و از توی یخچال اب برداشت . میتونم به جرعت بگم یه بطری کاملو تموم کرد . بعدشم بی توجه به من با طعنه ای نسبتا سنگین ازم رد شد و جلوی تلویزیون نشست .
بیخیال اش فردام میتونی بهش بگی . ازش بپرسم چرا ناراحته ؟ نه معلومه که نه . ولی خب اون داداشمه دلم نمیخواد همینجوری نگاش کنم . دلت که نمیخواد به جای کسی که ازش ناراحته تورو بفاک بده مگه نه .
خنده ی ارومی کردم و با این فکر که بهتره همچین موضوعیو فردا بگم به سمت اتاقم رفتم ، گوشیمو تو دستم گرفتم .
تو اکسپلور میچرخیدم که چشم به یه نوشیدنی افتاد . این عالی بود میدونستم الان مثل اب رو اتیش به هوپ میچسبه ...
ESTÁS LEYENDO
Club House
FanficI Loved & I Loved & I Lost u ژانر : رومنس ، هپی اندینگ ، درام کاپل : ؟ وضعیت : پایان یافته