keeping your head up[L.T]

۳۹_تمام زندگیم

"از دید لویی"

بازهم اون استخر نحس.مشتمو گره کردم.

"قبل اینکه باز فرانکی با دست وپا بسته بندازن تو آب باید بریم تو"گفتم.

"منتظر پلیسا نشیم؟؟"لیام گفت.

"پسر تو یک چیزیت میشه سری پیش اگه میخواست پلیس برسه الان فرانکی نبود"زین پرید ب لیام.

"چیل گایز‌....بزن بریم"هری گفت.

وارد اون استخر متروکه شدیم.بو کلر گندیده مشاممو پر کرد‌.فرانکی ب یک صندلی دوباره بسته بودن و بیهوش بود.امدم برم سمتش که صدای توماس متوقفم کرد.

"واو...دوست پسر نمونه سال آمد"شروع کرد ب دست زدن.

"کی شه دکور صورتشو بیارم پایین"زین از پشت سرم غرید.

"چ مرگته توماس؟؟؟"عملن غریدم.

"خوب...باباتو پیدا کردی چ حسی داری لویی ملبورن؟؟"توماس با پوزخند گفت.

"فعلن دوست دارم اون فکتو خرد کنم....فرانکی چیکار داری؟؟"

" اوه...داداش کوچولو...اوپس داداش کوچولو واقعیم مرده...قرار نیس هم بابا داشته باشی هم دوست دختر خوشگل تو هم آدم موفقی باشی‌‌‌‌...."

"فقط بگو چی میخوای توماس"

"ساده است....تمام حق ارثی که پدر بزرگ ما داده بهت رو میکنی ب اسم ما"

"فقط زودتر اون کاغذ و خودکار کوفتی بده نیازی ب نمایش نبود نمیگفتی هم میخواستم بهتون برش گردنم."

"پسر اینقدر این دختره رو دوست داری؟؟" توماس با شوک گفت.

"کار درستی میکنی لو"نایل از پشت سرم گفت.

"اون قلم کاغذ کوفتیت بده توماس‌‌‌..."عربده کشیدم و صدام اکو شد تو سالن‌.زین و هری از پشت سرم ب سمت فرانکی رفتن.

"ی قدم دیگه دوستات بردارن هم فرانکی میکشم هم خودشون"توماس اسلحه اشو سمت فرانکی گرفت.

"اول اینو امضا میکنی "از جیب کتش ی کاغذ دراورد.

"باشه...من میام سمتت تا امضا کنم"

"اون چهارتا همونجا میمونن"توماس با اسلحه اش ب پسرا اشاره کرد.

"باشه روانی "به سمتش رفتم و کاغذ رو از دستش کشیدم و روانویسشو گرفتم.

"داری میخونیش؟؟؟"توماس با حرص پرسید.

"باباتون گفت بدون نخوندن امضا نکنم"وقتی مطمعن شدم که فقط سهام پدر بزرگشونه امضاش کردم.

"ولی کور خوندی"توماس گفت.

"چی؟؟" توماس پوزخندی زد  و صندلی فرانکی ب پشت انداخت تو استخر‌.بی معطلی پریدم تو آب.

****

"آقای تاملیسنون همه اش این بود؟"افسر پرونده پرسید و برگه شکایت رو جلوم گذاشت‌.یکم پتویی که دورم بود کنار زدم تا برگه ها بردارم.