داستان از دید فرانکی
با تی شرت سفیدی که مال لویی بود و تنم بود اروم به سمت سه پایه ای که روش کاغذها بود رفتم.
یک زغال برداشتم و شروع کردم از لویی که خوابش برده بود طرح زدم.درسته دیشب سکس نداشتیم ولی نذاشت با اون لباس تنگ بخوابم و تی شرتش بهم داد.
مثل یک خدای یونان باستان بود که به شکم خوابیده بود با بالا تنه برهنه.شروع کردم به کار کردن روی جزئیات تتوی دستش بعد موهای لختش که تو خواب ژولیده بود.مرد جذاب من.
بعد از اینکه کارم تموم شد بلند شدم یکی از کاپشن ها پوشیدم به سمتم خونه سریع رفتم تا سردم نشه.
مستقیم رفتم تو اشپزخونه تا برای جفتمون صبحانه اماده کنم.
در یخچال باز کردم و دیدم پراز مواد غذاییه.مگه چند روز قرار بود لندن بمونه؟
خوراکیا بیرون اوردم ومشغول صبحانه درست کردن شدم.
داستان از دید لویی
"من باید خیلی وقت پیش یک پیام رو بهت میرسوندم"
"تروخدا بذار راحت باشم...تو توهمی"ناله کردم.
"پسر...تو اگه بدونی از چه اصل و نصبی هستی هیچوقت نمیگی برم...یک عمر بهت دروغ گفتن درمورد همه چی بهت"اون پسر با موهای مشکی وچشم های ابیش گفت.
"مثلن چی؟من بچه یک فقیر بودم؟"بهش پریدم.
"نه احمق... پسر یک ادم با نفوذی...اون بدبخت در بدر دنبالته"
"لابد پیش تو امده که منو پیدا کنه؟"
"افرین"اون بشکنی زد وگفت.
"روزی که تصادف کردم تو راه خونه اتون بودم که بهت بگم...منتهی اون موتور احمق زود زود چراغ قرمز رد کرد باعث شد سرم لب جدول بخوره برم کما!"
"چیومیخواستی بگی؟"
"اینکه تو موقعی بدنیا اومدنت جابجا شدی..."
از خواب پریدم،عرق سرد از پشت گردنم راه گرفته بود.خدایا این چمصبیته سرم دراوردی؟همش توهم میزنم.
دور برمو نگاه کردم و دیدم فرانکی نیس.یعنی رفته خونه خودش؟لباس مجلسیش گوشه اتاق بود ویکی از کاپشن ها نبود.ازجام بلند شد تا یکی از کاپشن ها بپوشم چشمم به سه پایه افتاد که منو تو خواب کشیده بود.حتی تا تتوهامو کشیده بود.این دختر همیشه یک کاری میکنه دیونه شم تمام دردامو فراموش کنم.از اتاقک بیرون امدم به سمت خونه رفتم.در پشتی که روبه حیاط بود اروم باز کردم بعدش بوی پنکیک مشامو پر کرد.به سمت اشپزخونه رفتم و دخترمو دیدم که تو تی شرت کوتاه من که به طرز سکسی بهش میومد مشغول اشپزیه.اروم سمتش رفتم و دستامو دور کمرش حلقه کردم.
![](https://img.wattpad.com/cover/184300233-288-k196146.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
keeping your head up[L.T]
Фэнтезиتو فقط چشمات باز کن...من بهت قول میدم تو دنیایی که داری باهم غرق میشیم تو فقط چشمات باز کن...من ترو باخودم به دهه ۶۰میبرم تا اهنگ بیتلز گوش کنیم و مث دیونه ها برقصیم چشم هات باز کن قرار تمام سالهای راک رو باهم مرور کنیم...