۵_صاحب...

395 66 54
                                    


داستان از دید فرانکی

هریت فشارمو گرفت.بعد گفت:نُرمه فشارت،نکنه گرما زده شدی؟

_عاخه اونقدر هوا گرم نیستا،هنوز بهاره!

_چیزی خوردی فشارت رفته بالا؟

_نه هریت...

_فرانکی اصن خوب نیس یهو‌ گوشت سوت کشیده بعد خون دماغ شدیا...

_میدونم میدونم...

_برو‌خونه استراحت کن.فشار ب خودت نیار.

_باشه...مرسی... فعلن!

هریت بغل کردم و بعد خداحافظی کردم. پیاده به سمت خونه امون راه افتادم.

خوب واقعن هوا بهاری لندن ادمو مست میکنه.

از تو یک پارک داشتم رد میشدم.خوب هوا بهاری اصن مناسب یک چیز دیگه هم هست!بله ...جفت گیری!

خوب هورمونهای ادم تو بهار قاطی میکنه!هریت همیشه میگه!

همه داشتن همو میبوسیدن.وای خدا چ‌خبر اینجا؟
با عجله به سمت خروجی پارک رفتم.

اخرای پاک یسری درخت بود که شکوفه داشت.
یهو شکوفه ها شروع کرد به ریختن.

من همیشه عاشق ریختن شکوفه هام.زیرشون قدم زدم وچشامو بستمو چرخیدم!

یک عالمه شکوفه صورتی رنگ رفت لاب لای موهای فرم.

از پارک بیرون امدم.گوشیمو دراوردم و یک سلفی از خودم گرفتم.در حالیکه تو موهام پر از شکوفه بود.

با همون شکوفه ها مسیرمو تا خونه ادامه دادم.تا خونه همه با تعجب به موهام نگاه میکردن!

خوب دختر به خلی من ندیدن!طبیعیه!

وارد خونه شدم.مامان نبود.فک کنم با دوستاش رفته لابد دور همی.

برام یک‌ظرف غذا تو یخچال وبایک نت روی در یخچال  گذاشته بود.وارد اتاقم شدمو الرستارای سفید ساقدارمو یک‌طرف پرت کردم.

شلوارک جینمو از پام دراودمو.با یک تی شرت سفید تو خونه میگشتم.

دوباره ضبط اتاقمو روشن کردم و همون طور که اهنگ میخوندم رفتم تو اشپزخونه.

خوب دلم یک چیز شیرین میخواست.رفتم سر فریز برا خودم یک کاسه بزرگ بستنی ریختم با یک عالمه خامه و سس شکلاتی.خوب اگه هریت بود یا مامانم جیغشون در مورد رژیم و هیکل خوب در میومد...ولی میدونی فاک به همشون میخوام از زندگی لذت ببرم!

رفتم تو اتاقم و ضبطمو خاموش کردم.رفتم تو تی وی روم تا تلویزیون نگاه کنم.

داستان از دید لویی

خوب این دختر قطعن تصمیم داره منو دیونه کنه.
چرا هروقت باهاش تنهام با یک تیکه لباس کوتاه جلوم میگرده؟؟؟

keeping your head up[L.T]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon