چشاموباز میکنم. پرتو نور از پنجره اتاقم داره میاد.
خدای من یک روز افتابی تو لندن!
با خوشحالی از جام بلند میشم،پرده اتاقمو کامل کنار میزنم و اهنگ Helter Skelter -بیتلز پلی میکنم و با رقص شروع میکنم تختمو جمع میکنم.در حالیکه ادا گیتار زدن در میاوردم رفتم تو دستشویی اتاقم و صورتمو شستم و مسواک کردم.
همچنان که میرقصیدم رفتم سر کمدم تا حاضر شم.خوب از نظر بقیه من یک دختر عجیبم.چرا؟
چون اهنگ های راک و راک اند رول دهه ۶۰_۸۰گوش میدم.کفش های ونس مشکیمو پوشیدم.شلوار لی زاپمو مرتب کردم.پیراهن چارخونه سفید مشکیمو پوشیدم.
موهای فرم که مثل فنر یکی شرق و یکی غرب مرتب میکنم.
اره اره میدونم اماده شدنم مث خودم عجیبه.یکم رژ زدم و کوله امو برداشتم.روش پر پیکسل های گروه های راک قدیمی مثل کویین،دیفلی پارد،بیتلز و...بود.
هنسفیرمو چپوندم تو گوشم اومدم دوباره اهنگ پلی کنم که عکس دوست صمیمی هریت افتاد رو گوشیم.تماس وصل کردم وگفتم:یپپپ؟
_های فرانکی چطوری؟
_های دکتر خوشگل خوبی؟
_برات خبرهایی دارم زودتر بیا بیمارستان!
_اوووممم باشه..وتانیم ساعت دیگه خوبه؟
_نه!نهایتش ده دقیقه دیگه!
_وات دفاک؟من صبحانه نخوردم
_خوب بهتره نخوری وگرنه ارزو گالری زدنتو ب گور میبرری بحث نکن زود بیا!
تلفن روم قطع کردو من با تعجب به صفحه گوشیم نگاهم کردم.
پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم.مامانم منو دید وگفت:فرانکی صبحانه....
درحالیکه در باز میکردم گفتم: صبح توهم بخیر ملکه من!دیرم شده...خداحافظ.
با اولین تاکسی خودمو رسوندم بیمارستانی که دوستم توش استاژره.
تا منو دید امد سمتم وگفتم: یک دقیقه دیرتر میرسیدی کلاهمون توهم میرفت!
درحالیکه نفس نفس میزدم گفتم:سلام... منم خوبم خوبی؟؟هریت چشاشو چرخوند وگفت:ببین ی مورد پیش اومده....
_چی شده؟
_استاد بخش اعصاب مون که باهاش این بخش دارم ازم خواست که پرستار یک ادم شم که کمارفته ...ولی من تمام مدت نمیتونم برم بالا سر طرف...یک نفر میخوان که علائم حیاتشو چک کن بگه و گزارش بنویس...زیاد مهم نیس که از پزشکی سر دربیاره...از طرف قطع امید کردن یجورایی...
پول خوبی هم خانواده اش میدن...پولدارن...برادرهای طرف همش اینور انور مادر وپدرشون هم فوت شده..وکسی نیس ازش نگهداری کنه...._صبرکن صبرکن.... خوب من...
_تو مگه یک پولی نمیخواستی تا کاراگاه و گالری خودتو داشته باشی؟؟
_چرا چرا
_موقعیت خوبیه...برا هر هفته هزارتا میدن... باهم نصف میکنیم..._اوممم باشه!
*
**
*هر وقت یاد اون روزی میفتم که پا تو اون قصربزرگ گذاشتم نمیدونم بخندم یا گریه کنم.
دوتا مرد که تقریبن سی سال و ۲۸ساله بودن رو به رو ما نشسته بودن.
یکیشون یک کت شلوار خاکستری پوشیده بود همش کلافه بود ،اینو از تکون دادن پاهاش متوجه شدم.
اون یکی یک کت شلوار سرمه ای پوشیده بود و یک نقاب خون سردی به چهره اش زده بود.نگاهی به منو هریت کرد وگفت:من تاملینسونم.ممنونم که قبول کردین از برادر کوچکمون نگهداری کنید.مبلغ هم که توافق کردیم هفته هزارتا.شما قرار شیفتی باشید درست میگم؟
منو هریت سرمون تکون دادیم.تاملینسون سرشو تکون داد و با برادر بزرگش بلند شد وگفت:خوب ما میریم لیزی خدمتکار خونه اتاقشو نشونت میده.
ازما خداحافظی کردن،یک زن نسبتا مسن امد و مارو برد طبقه دوم خونه سمت یک اتاق.
در اتاق باز کرد....وای خدا کل اتاقش سه برابر یاچهار برابر اتاق من بود.
تمام دیوار پر از پوستره خواننده بود یک قفسه بود که پر از صفحه بود.کنار صفحه یک گرامافون بود.
چشام بیشتر از این نمیتونست گرد شه...با صدا لیزی خودمو جمع کردم.
لیزی رفت اون سر اتاق که تخت بود و دورش پراز وسیله و دستگاه پزشکی بود وگفت: اقای تاملیسون کوچک ایشونن.هر الارم یا هشداری دستگاه داد باید سریع گزارش بدید .این دکمه که اینجاست میزنید به بیمارستان اطلاع میده تاسریع پزشک بیاد.
منو هریت سرمون تکون دادیم،لیزی از اتاق امد بره بیرون گفت:کارم داشتی من تو اشپزخونه ام کافیه اون بندی که کنار تخت اقاست بکشی من متوجه میشم سریع میام پیشت.
لیزی از اتاق بیرون رفت،هریت چند تا نکته بهم گفت در مورد دستگاه و رفت بیمارستان.
به پسری که روتخت خوابیده بود نگاه کردم.پوست نسبتا برنزی داشت ،موهای لخت قهوه ای روشن.
شاید۲۵/۲۶سال داشت.یادم اومد اگه با ادمایی که توکما هستن حرف بزنی موثره.
نگاهی بهش کردم وگفتم:خوب تاملینسون سلام! من فرانکیم!نمیدونم توهم مث برادرت رسمی یا نه...حتی اسم کوچکتو نمیدونم...مسخره است...اما خوشحالم که باهات اشنا شدم.
سکوت
سکوت
سکوتآهی کشیدم وباخودم فکر کردم اینا که اینقدر پولدارن چرا یک تیم پزشکی مجحز نیاوردن خونشون؟؟؟
_________ ____________________________
من اومدم با یک فف دیگه!داستان از پارت دو شروع میشه قشنگ
این مقدمه است.
ژانر داستان کلن متفاوته،بقبه پسرا هم پارتهای بعدی میان....😈😉
دوستای لویی گرلتون تگ کنید
پارت بعدی زود میذارم
میدونم امتحاناست
براتون ارزوی موفقیت میکنم💪😘❤
Love u❤
![](https://img.wattpad.com/cover/184300233-288-k196146.jpg)
CZYTASZ
keeping your head up[L.T]
Fantasyتو فقط چشمات باز کن...من بهت قول میدم تو دنیایی که داری باهم غرق میشیم تو فقط چشمات باز کن...من ترو باخودم به دهه ۶۰میبرم تا اهنگ بیتلز گوش کنیم و مث دیونه ها برقصیم چشم هات باز کن قرار تمام سالهای راک رو باهم مرور کنیم...