۲۷_مست...

295 36 10
                                    

داستان از دید لویی

به چهار جفت چشمی که منو نگاه میکرد نگاه گذرایی کردم بعد اب دهنمو قورت دادم.

"حقیقت!"

"اووو یس!زود باش بگو تو قرار اول فرانکی به فاک دادی؟؟"نایل دستاش بهم زد وپرسید.

"ادب!!!اینقدر ادم صریح سوال میکنه؟؟؟"لیام محکم زد پس کله اش وگفت.

"نه!"چهار تا سر برگشت سمت من.

"دیدید گفتم ،من لویی بعد از۲۰سال نشناسم زین نیستم!"زین لبخندی زد وگفت.

"هان میخواستی بگی هفت سال بیشتر ازما باهاش رفیقی!"هری چینی به دماغش داد وگفت.

با دست زدم تو پیشونیم...باز این دوتا این بحث قدیمی شروع کردن!!

"بسههههه...به هدفمون رسیدیم!نایل پول بده زین؟؟"لیام گفت.

"واااات دفاک؟؟شما دیوثا روی زندگی شخصی من شرط بندی میکنین؟؟؟"باحرص و تعجب پرسیدم.

"باورکن این دفع دومه!"زین دستشو به نشون تسلیم بودن بالا اورد گفت.

"تا اخر بازی دست منه!"تا نایل امد پول بهش بده،پول ازش گرفتم وگفتم.

لبخند شیطانی زدمو بطری چرخوندم که افتاد باز بمن نایل!

"جرات یا حقیقت ؟"پوزخندی زدم وگفتم.

"سری اخر مجبور کردی ی تکست نا جور برای دوست دختر قبلیم بفرستم که اخرش به کاتمون ختم شد...پس حقیقت!"نایل لباشو جلو داد وگفت.

"جاهایی که با هریت سکس داشتی بگو!"

صدای اوووی پسرا اومد ونایل دندوناش روی هم فشار داد

"باشه..وباشه...نداشتیم!"

"وات دفاک؟"لیام ابروهاش داد بالا گفت.

"واقعن از کسی که دانشجو پزشکیه توقع دارین بیاد دم دقیقه باهم..‌.همینکه میتونم بیینمش خیلیه!"

"خروس ایرلندیمون عاشق شده!"هری خندیدوگفت.

براش دست گرفتیم که اخرش به هممون میدل فینگر نشون داد!

داشتم ی سری سوسیس روی باربیکیو توحیاط کبابی میکردم.زین امد کنارم ایستاد.

"براش اون روز چی درست کردی؟"

"استیک!"

"ای کاش من دوست دخترت بودم!"

"دیوث تو بیشتر از اون دستپختم خوردی!کارد بخور به اون شکم نایل!"برگشتم پوکر زین نگاه کردم وگفتم.

"چرا از شکم من مایه میذاری؟؟؟"نایل از در پشتی خونه امد تو‌حیاط و گفت.

منو زین خندیدیم،نایل رفت سمت تخت های استراحت کنار استخر از روش حوله اش برداشت و رفت سمت خونه.

keeping your head up[L.T]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora