۲۸_خجالتی

300 44 16
                                    


داستان از دید لویی

زین دست کرد جیبش و یک کلید یدک اپارتمان رز دراورد و در واحد باز کرد و خودش جلو رفت.

وارد اپارتمانش شدم، روی اپن پر از ظرف و سه تاشات بود با بطری های شامپاین و ابجو خالی شده.

زین در اتاق رز باز کرد بعد اروم.

"خوب گویا از مستی اینجا خوابشون برده."

رفتم‌دم در اتاق به فرانکی نگاه کردم که چجوری تو‌خواب بیهوش شده بود.

"کجا؟"رفتم سمتش که زین مچ دستمو گرفت وگفت.

"میبرمش خونه خودشون!"

"خوابه...گناه داره..."

"مادرش نگرانش شد زنگ زدم...بیدار نمیشه اروم میبرمش."

رفتم سمت فرانکی و‌بغلش کردم به سمت در خونه رفتم‌،زین کمکم کرد سوار ماشینش کنم.

سوار ماشین شدم و‌چشم به ساعت ماشین افتاد که ساعت یک نشون میداد.

سمت خونه اش رانندگی کردم ،وقتی رسیدم جلو در دیدم همه چراغ های خونه اشون خاموشه.حتمن مادرش خوابیده.

نگاهی به فرانکی کردم و لبخندی زدم و دنده رو عوض کردم.

*
**
*

داستان از دید فرانکی

کم کم چشامو باز کردم،عطر خوبی تو مشام پیچیده بود.چرا اتاق رز تغییر کرده ؟مطمعنم اتاقش اینقدر نورگیر نیس.یک سنگین دستی دور کمرم حس کردم.
یکم برگشتم و موهای نرم وقهوه ای لویی دیدم!مطمئنم دیشب اینقدر مست نبودم که سر از خونه اش در بیارم!

سریع پتو دادم بالا که دیدم لباس تنمه یک نفس عمیق کشیدم که لویی منو محکمتر کشید تو بغلش.

"هی لاو من بدون اجازه ات کاری نمیکنم!" لویی دم گوشم گفت.

دستمو رو‌دستش گذاشتم"من دیشب خونه رز بودم..."

لو سرشو‌کردم توموهامو‌ بعد سر شونه امو بوسید.

"هوم لاو...اوردمت خونه خودم..."

"ازکجا فهمیدی اونجام؟"

"زنگ زدم بهت جواب ندادی زنگ زدم مامانت..."

"بیدارم میکردی خو..."

"دلم نیومد..."

برگشتم و نگاهش کردم،چشای اقیانوسیش پف کرده بود،انگشت اشاره امو اروم روی پلک سمت چپش کشیدم.

لویی لبخندی زد وچشماش رو بست"چیکار میکنی لاو ؟"

"میخوام چشات درارم که دیشب جوابمو‌ندادی!"

لویی یهو چشاش باز کرد،منم زدم زیر خنده!

"جیزیسسس...خیلی شیطونی!"

keeping your head up[L.T]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora