۳۱_کابوس

205 20 26
                                    

داستان از دید لویی

فرانکی داشت پنیر رنده میکرد ،از پشت بغلش کردم وگفتم:نه لاو اینطوری!

دستشو گرفتم باهم پنیر رنده کردیم.

فرانکی خندیدوگفت: منم درست داشتم رنده میکردم...

"نه لاو!"با نیشخند گفتم.

"کرمو!"چشم غره ای بهم رفت.

خندیدم و پنیر از دستش گرفتم،فرانکی برگشت تا پنیر ازم بگیره ،پنیر پشتم گرفته بودم بهش نمیدادم!

فرانکی اروم شد،دستشو گذاشت رو سینه ام سرشو جلو اورد منو بوسید.

به خودم امدم دیدم ازم فاصله گرفت و‌پنیر دستش بود!چشام گرد شده بود،فرانکی خندید و ابروش بالا انداخت!

"که اینطوریه خانم مک؟؟"

"بله اقای تاملینسون!"

داشتم نقشه برای کرم ریختن بعدی میریختم که فرانکی گفت :لو...لطفن بذار زودتر شام حاضر کنم گشنمه!

"باشه لاو!"

رفتم میز چیدم که کمکی بهش کرده باشم.

"فرانکی نوشیدنی چی میخوری ؟"

_یکم تیکلا از منچستر ارتور اورده خوبه!

_تیکلا منچستر چ فرقی داره؟

فرانکی در حالیکه داشت بشقاب ها پر پاستا میکرد گفت:بابا ارتور تو کاراگاهش ابجو و تیکلا میکشه!غیر قانونی!

"واووو!حالا نخوریم سر از بیمارستان دراریم؟"

فرانکی پوکر نگاهم کرد وگفت:من فعلن سالمم...در ضمن نگه داشتم هر وقت تنها بودیم باتو بخورم بقیه اشو!

لبخندی زدم از تو‌مینی بار اشپزخونه اشون تیکلا پیدا کردم و گذاشتم سر میز.

بعد از اینکه پاستا تموم کردیم،فرانکی یک ظرف پر چیپس اورد تا با بقیه تیکلا بخوریم!

رو کاناپه نشسته بودیم ،یکم از تیکلا مو‌خوردم وگفتم: جیزیس فک کنم خیلی مستم!

فرانکی نگاهم کرد واز کنار خزید و رو پام نشست!

"چیکار میکنی دختر؟"

"دخترا با دوست پسرشون چیکار میکنن؟"فرانکی ابروشو انداخت بالا.

"عشق بازی ؟"

گونه هاش رنگ گرفت،سرشو کشیدم جلو و‌بوسیدمش.

"دختر شیطون!"

فرانکی خندید و‌توهمون حالت که بغلم کرده بود ازجام بلند شدم،فرانکی پاهاشو دور کمرم حلقه کرد به سمت اتاقش راه افتادم.

"سنگینم..."

"نه سبکی لاو!"

تو‌گردنش بوس کردم که خندید.صورتشو‌بیشتر تو گردنم فرو برد.
با پام در اتاقشو باز کردم و به سمت تخت خوابش رفتم و‌اروم رو تختش خوابوندمش و دیدم خوابش برده‌.لبخندی زدم به دختر ساده مست که الکل بیهوشش کرده بود.

keeping your head up[L.T]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang