همشون توی یک ردیف قرار گرفته بودن..
صدای قدم هاش لرزه به تن یخ زده ی پسر می انداخت.._از امروز به بعد....رئیس شما منم..جئون سوهیون...
و اسم شخصی به نام جئون جونگکوک به گوش من و توی شرکت من نپیچه..هیچکس حق استفعا دادن رو نداره...هیچکس حق اعتراض و زدن حرف روی حرف من رو نداره...فهمیدید!؟؟؟؟همه با هم جواب داد
_بلهههه..
به صورت تک به تک کارمندای سابق جئون نگاه کرد..
_ما توی جشنواره شرکت میکنیم...با ریاست خودم...و اسم جدید شرکت...میدونید که طرح های قبلیتون به درد من نمیخوره..پس...شروع کنید...
سوبین شی با استرس حرف زد
_ببخشید...
سوهیون انگشتش رو جلوی دهنش قرار داد
_هیشششش....به کارتون برسین!
تهیونگ آهی کشیدو پشت میزش نشست...
سوبین خودش رو به تهیونگ رسوند.._از رئیس جونگکوک خبر داری؟؟حالش خوبه؟احساس میکنم قدرشو ندونستم..
تهیونگ با لبای آویزون شده نفس سنگینش رو بیرون داد
_یکم خبردارم...خوب که...نه نیست..!
سوبین خودش رو روی صندلیش انداخت..
_آییی...احساس میکنم قراره دیوونه شم..!
کاغذ دو رو سفیدی روی میز گذاشت و مداد مناسبی برداشت..
از طرفی حواسش پی حرف جونگکوک بود و از طرفی استرس وجودش رو گرفته بود..
نفس عمیقی کشید... چشماش رو بست و سعی کرد تمرکز کنه..
بلاخره طرح زیبا و بی نقصش رو تکمیل کرد..
سوبین گردن دراز کرد.._تمامش کردییی؟مغزم داره میپوکه...آیییی میدونم پرتم میکنه بیرون..!!
تهیونگ لبخند خالی زدو از جاش بلند شد..
_لطفا سعی کن آروم باشی...
بعدم طرحش رو توی دستش گرفت و رفت سمت اتاقی که قبلا متعلق به جونگکوک بود..
در زد.._بیا تو...
دسته ی در رو به پایین فشار داد..
_سلام...اومدم طرحم رو نشون بدم..
سوهیون حتی نگاهی هم به تهیونگ ننداخت..
_بندازش رو میز...
یادش به جونگکوک افتاد..
"....
_جناب جئون طرحم رو آوردم...میشه چک کنید؟جونگکوک لبخندی زدو دستش رو دراز کرد...
_بده ببینم...امیدوارم بازم ترکونده باشی!مثل همیشه...
بعدم چشمکی زد و باعث خجالت تهیونگ شد...لبخندی زد
YOU ARE READING
<<Holy love>>
Fanfiction> _بآید یکبآر به خآطرِ همه چیز گریه کرد.. آنقدر گریه کرد تآ اشک هآ خشک بشن.. بآید این تن اندوهگین رو چلآند.. بعد دفتر زندگی رو ورق زد.. به چیز دیگه ای فکر کرد... بآید پآهارو حرکت دآد... و همه چیز رو از نو شروع کرد...متوجه شدی!؟.. ژانر: رومنس..درام...