*یک ماه بعد*
..."کمیک عشق مقدس رسید"...
بارون بی رحمانه و محکم به پنجره ی اتاقش میکوبید..
بی حال بود...
تن خسته اش رو از روی تخت بلند کرد و سمت آشپزخونه رفت...
شیر گرمی که جونگکوک قبل از رفتن به سرکار روی میز گذاشته بود حالا هیچ گرمایی نداشت..
پنجره ی آشپزخونه رو باز کرد و سرش رو کمی بیرون برد..
قطرات ریز بارون روی صورتش میخورد و بوی خاک و بارون مستش میکرد...
نفس عمیقی کشید و به گلدونش نگاه کرد...
انگشتش رو روی گل برگ های بی جون گیاه کشید.
_آنمونِ من...؟!کی اینقدر پژمرده شدی؟..باهام قهر کردی؟..سمت شیر آب رفت و لیوانی رو از آب پر کرد..
پای گلدونش ریخت و لبخندی زد..
این روزا جونگکوک از صبح زود تا آخرشب توی مغازه ای کار میکرد و تهیونگ هم که منتظر بود تا با استعفاش موافقت بشه..با صدای تقه های آرومی که به در خونه وارد میشد متعجب ایستاد..
دستی به صورتش کشید و راهی در اصلی خونه شد..
با احتیاط در رو باز کرد و با چهره ی خندون سوهیون مواجه شد...
قلبش تکونی خورد و احساس کرد زیر پاش خالی شده و دستش به جایی بند نیست جز اینکه سوهیون رو راه بده..._نمیخوای تعارف کنی بیام تو؟
سوهیون حرفش رو با لحن آروم و ساده ای گفت..و تهیونگ رو توی دو راهی گذاشت..
میخواست در رو ببنده و زیر پتوی نرمش قایم شه تا جونگکوک برگرده اما دیگه دیر شده بود...
و این رو زمانی فهمید که سوهیون کفش هاش رو گوشه ای نزدیک در جفت میکرد.._نامه ی استعفات ندیده رد شد...یه لیوان قهوه ی شیرین..شایدم تلخ..هرجور که تو بپسندی!
تهیونگ لباس خوابش رو مرتب کرد..صداش رو صاف کرد و چشم های خواب آلودش رو خوب باز کرد..
_چطور انتظار داری بعد اون شب....
سوهیون دستش رو جلوی دهن تهیونگ گذاشت..
_هیش...بیا اون شبو فراموش کنیم..من مست بودم تهیونگ..
در رو محکم بست و از جلوی سوهیون کنار رفت...
_وقتی میدونی جنبه ی مست کردنو نداری...مست نکن..نمیخوام به چهارتا دیگه مثل من آسیب وارد کنی!
سوهیون پوزخندی زد.._بوسیدن لبات از سر علاقه بود...
تمام سلول های عصبی بدنش بهم ریخت و دادی زد..
_بسههههه...عشق مقدسه...کثیفش نکن..!
سوهیون بی حرکت به تهیونگ نگاه میکرد..
_من؟من کثیفش میکنم؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به در اشاره کرد..
_برو بیرون..از خونم برو بیروننن..
سمت تهیونگ رفت و مچ دستش رو گرفت..
YOU ARE READING
<<Holy love>>
Fanfiction> _بآید یکبآر به خآطرِ همه چیز گریه کرد.. آنقدر گریه کرد تآ اشک هآ خشک بشن.. بآید این تن اندوهگین رو چلآند.. بعد دفتر زندگی رو ورق زد.. به چیز دیگه ای فکر کرد... بآید پآهارو حرکت دآد... و همه چیز رو از نو شروع کرد...متوجه شدی!؟.. ژانر: رومنس..درام...