گوشه ی پیراهن پر زرق و برقش رو به دست گرفت...
با آرامش از پله ها پایین می رفت...
لبخند پلیدی روی لب داشت...شاید انتخاب خودش بود که بوی پاکی درون به مذاقش خوش نیاید..
_خانم قهوهاتون حاضر شده...
نگاهی به سرتاپای خدمتکار رنگ پریده ی مقابلش انداخت...با لحنی پر از توقع خواسته اش رو گفت
_بیار نشیمن...
سمت نشیمن بزرگ و خوش رنگ و لعابش رفت...
خوشی هایش با دست درازی به خوشی های مردم بود...
با پیچیدن بوی قهوه ی گرم...لبخندی زد..
خدمتکار به آرومی فنجون قهوه رو روی میز طلایی رنگ گذاشت و بعد تعظیم کوتاهی رفت..
زن فنجون رو بلند کرد و پا روی پا انداخت...
لب های سرخش رو به لبه ی گرم فنجون زد و به تابلوی بزرگ مقابلش خیره شد...
هر روز تشنه تر و حریص تر از دیروز به عکس خانم اول این خونه نگاه میکرد..._سخته نه؟..سخته که نمیتونی به پسرت کمک کنی؟..خوشحال باش..پسرت قراره برگرده به آغوشت...
مستانه خندید....کمی از قهوه ی تلخش نوشید و سعی کرد لذت ببره...
خدمتکار باز هم کنار مبل سلطنتی ایستاد.._آقای سانگ تشریف آوردن...
زن به سرعت فنجون قهوه ی تلخش رو کنار گذاشت و بلند شد...تابی به موهای شرابی رنگش داد..
با دیدن مرد خنده ی بزرگی روی لب نهاد..._آه آقای سانگ خوش اومدید..از دیدنتون خوشحالم..!
مرد لبخند مصنوعی زد و سلام کرد..
_سلام خانم جئون...بله ممنونم...
نفس عمیقی کشید و سریع اصل حرف رو زد...
_چیشد؟..شکایت کردی؟
مرد آه عمیقی کشید و با ناچاری سر تکون داد...
_بله....
دستش رو روی قفسه ی سینه اش گذاشت و پوزخندی زد...
_آقاس سانگ...نمیدونید چقدر برای دیدنش پشت میله های زندان مشتاقم...
مرد به اصرار لبخند زد..
_ا..اگر پول رو جور کرد و بدهی رو پس داد چی؟...
پوزخند معناداری به مرد زد..
_ساده....فکر کردی میتونه پول رو جور کنه؟اون جای خواب درست و حسابی نداره...اونوقت حرف از مبلغ میلیاردی بزنه؟خنده داره..
مرد تعظیم کوتاهی کرد و دست هاش رو به هم قفل کرد...
_چشم خانم...
به در اشاره کرد...
_کافیه جناب سانگ...برو بیرون و فکر کن هیچ چیزی نشده..
مرد با اضطراب قدمی به عقب برداشت..
_ب..بله خانم..
به رفتن مرد نگاه میکرد...لبخند مرموذانه ای زد و نفس عمیقی کشید...
به خیالش زندگی تنها در کینه خلاصه میشد...
YOU ARE READING
<<Holy love>>
Fanfiction> _بآید یکبآر به خآطرِ همه چیز گریه کرد.. آنقدر گریه کرد تآ اشک هآ خشک بشن.. بآید این تن اندوهگین رو چلآند.. بعد دفتر زندگی رو ورق زد.. به چیز دیگه ای فکر کرد... بآید پآهارو حرکت دآد... و همه چیز رو از نو شروع کرد...متوجه شدی!؟.. ژانر: رومنس..درام...