part 21.

798 143 115
                                    

دفترچه ی کاهی و خودکاری با جوهر مشکی مقابلش بود.‌...

پشت میز بزرگ و عریض جلسه جا خوش کرده بود....
به صحبت های سوهیون گوش میکرد..

_فقط سه روز دیگه مهلت داریم تا تمام و کمال برای جشنواره حاضر بشیم...

سوهیون نگاهش رو روی تهیونگ تنظیم کرد و دست به سینه ادامه داد

_از همه ی شما میخوام....نهایت همکاری رو داشته باشید..لی سوو شی...روی قدم های تهیونگ برای روی استیج کار کردی؟

تهیونگ نوک تیز خودکار رو دایره وار روی کاغذ کاهی میکشید و با جوهر مشکی به جسم کاغذ صدمه میزد..
لی سوو شی تهیونگ رو نظاره کرد و با خنده حرف زد.

_ازش خواستم مثل مدل راه بره و اون بی عیب و نقص انجام داد...البته که تهیونگ شی در حال عادی هم قدم هاش رو مثل مدل برمیداره..

سوهیون خودسرانه برای تهیونگی که دهن چفت کرده بود دستی زد..

_پس انتخابم خیلی ماهرانه بوده....خودش میدونه که پاداش خوبی پیشم داره...مگه نه کیم تهیونگ؟

نوک خودکار رو بیشتر فرو کرد و سوراخ شدن کاغذ حرصش رو تخلیه کرد..
رگه های سردرد رو جای جایه سرش حس میکرد..

ترد شدنش از طرف تهیونگ  رو جلوی همه اتفاق خوش یمنی ندید..
ختم جلسه رو اعلام کرد..

_خسته نباشید....

تهیونگ زودتر از همه اتاق جلسه رو ترک کرد..
وسایلش رو توی کیف ریخت و بدون توجه به حرف و حدیث ها و بدون بردن کفش گرون قیمت اونجارو ترک کرد..

تاکسی گرفت و تا خونه ی هیونگش رفت...
یکسره پاهاش رو تکون میداد و بی قراری خودش رو به نحوی سپری میکرد..

با رسیدن به خونه ی جیمین...رمز دری که از حفظ بود رو لمس کرد و در باز شد...
کفشاش  رو در آورد و کیفش رو گوشه ای گذاشت..
سمت اتاق رفت و جونگکوک و هیونگش رو غرق در خواب دید...
توی اتاق پا گذاشت که صدای گوشیش باعث شد پاورچین پاورچین از اونجا دور بشه..

مادرش بود...

_مامان.‌.چیزی شده؟..

مادر خنده ای کرد و حرفش رو زد..

_نه پسرم...فقط خواستم بگم ما داریم برمیگردیم دئگو...

دهن پسر از تعجب باز موند...

_ولی اخه....چرا؟اتفاقی افتاده؟

به آرومی برای پسرش توضیح داد

_همسایه ها زنگ زدن و به پدرت گفتن دئگو از دیشب تا حالا یکسره و به شدت داره بارون میاد...پدرتم نگران محصولاتشه پسرم!

غمگین با زبون لبش رو خیس کرد و دستی توی موهاش کشید

_باشه مامان...لاقل صبرکن بیام و باهاتون خداحافظی کنم..

<<Holy love>>Where stories live. Discover now