کوله اش رو محکم تر روی دوشش انداخت و با سرعنت بیشتری دنبالش دوید...
هیچ صدایی جز صدای نفس زدناش نمیشنید..
دستش رو دراز کرد..برای چندمین بار ازش خواست لحظه ای صبر کنه.._جونگکوک شیییییی...لطفا وایسید!
اون کاملا گوش و چشمش رو به روی همه ی دنیا بسته بود....تنها خشم سلول های مغزش رو احاطه کرده بود...
جوری قدم برمیداشت که انگار زمین به تسخیرش دراومده..
تهیونگ سریعتر دوید و اینبار بازوی جونگکوک رو بین انگشتای بی جونش گرفتو کشید..
جونگکوک ایستاد و به تهیونگی که دستاش رو زانوهاش قرار گرف و کوله پشتیش از روی دوشش سُر خورد و روی زمین افتاد نگاه کرد..
تهیونگ کمر راست کرد و توی چشماش زل زد..نفس نفس میزد و حرفاش بریده به گوش جونگکوک میرسید..._م...من...م..میگم...وایسید...اهه...ن.نفسم در نمیاد..
جونگکوک خم شد و کوله پشتی تهیونگ رو برداشت..
_ببخشید...اونقدر عصبی ام که فقط میخوام برسم..
تهیونگ دست برد و کوله رو از جونگکوک گرفت..
_خیلی خب...لاقل تاکسی بگیریم..با مترو بریم..شما که سرتونو انداختین پایین همینجوری میرید..
جونگکوک به خیابون نگاه کرد....دست به کمر سرش رو میچرخوند تا تاکسی ببینه..
_باشه...
اولین تاکسی که دید رو نزدیک خودش متوقف کرد..
راننده شیشه رو پایین داد.._ببخشید اقا...پشت دو نفر نشستن...مشکلی ندارید؟
جونگکوک به تهیونگ نگاهی انداخت...یکم مُررد بود..
_سوار میشی؟..
تهیونگ به خیابونی که تقریبا هیچ ماشینی داخلش نبود نگاه انداخت...انگار چاره ای نبود..
_سوار میشم...
جونگکوک سری تکون داد
در رو باز کرد...واقعا برای هردوشون جایی نبود...
یکم گیج به اطرافش نگاه کرد و سعی کرد به دور از عصبانیتش ثانیه ای فکر کنه...
به چیزی که به سرش رسید خودش توی تاکسی نشست و دستش رو سمت تهیونگ دراز کرد.._بدو بیا تهیونگ..
تهیونگ بند کوله اش رو محکم گرفت و کمی خم شد تا واقعیت توی تاکسی رو ببینه..
جونگکوک دستش رو تکون داد و چینی به بینی گردش داد.._به چی نگاه میکنی؟میگم بیا..
تهیونگ یکم جلو رفت و به جونگکوک خیره شد.
_اما...جا نیست!
جونگکوک به پهلوش کشی آورد و دستش تهیونگ رو گرفت و به زور روی پای خودش نشوند..
راننده متعجب به هردوشون نگاه میکرد..._ببخشید...جاتون راحته؟..
تهیونگ که سرد و گرم میشد و سرش به سقف چسبیده بود لبخند الکی زد..
YOU ARE READING
<<Holy love>>
Fanfiction> _بآید یکبآر به خآطرِ همه چیز گریه کرد.. آنقدر گریه کرد تآ اشک هآ خشک بشن.. بآید این تن اندوهگین رو چلآند.. بعد دفتر زندگی رو ورق زد.. به چیز دیگه ای فکر کرد... بآید پآهارو حرکت دآد... و همه چیز رو از نو شروع کرد...متوجه شدی!؟.. ژانر: رومنس..درام...