به دیوار سرد دستشویی تکیه زد بود...
صورتش درهم و خیس از عرق بود....تار به تار موهای مشکی رنگش روی پیشونی بلندش افتاده بود...
برای بار هزارم آب دهنش رو به سختی قورت داد..
لرزش خفیفی توی زانوهاش حس میکرد...
چیزی بین ترس و سستی...
لب های باریکش کمی از هم فاصله گرفته بود و پی در پی نفس میزد...
گردنش رو تاب داد و به مرد غریبه ای که مجرم به نظر میرسید خیره شد..._نگاهت....
جونگکوک دست هاش رو از جیب لباس تنفر برانگیز زندان درآورد و شیر آب زنگ زده رو با بی احتیاطی باز کرد...
صداش خش داشت...اما آروم بود...مثل آب روان..._نگاهم؟..
چشم های روباهی و خمارش رو روی مرد تنظیم کرد...بی پروا سمتش رفت....چنگی به شونه اش انداخت...
_هوم...نگاهت...اینقدر بهم زل نزن...
جونگکوک به چکیدن آب سرد از لا به لای انگشت هاش خیره شد...سرش رو بالا آورد به چشم های خوش فرم دختر خیره شد...
_اسمت چیه؟..
نفسش رو حبس کرد و به وسط ابرو های مرد نگاه کرد..
اخمی کرد...._نابی...کیم نابی..
جونگکوک قوسی به انحنای لبش داد و لبخندی زد...
_نا...بی....نابی...خوشگله!
جونگکوک رو برگردوند و به سمت در خروجی رفت...
اما قدم بعدی با گرفته شدن گوشه ی لباسش خنثی شد.._هی...تو چی؟اسمت؟
سوالش رو پرسید و منتظر جواب موند...
جونگکوک سر برگردوند و مچ ظریف دختر رو از لباسش جدا کرد..._خودت چی فکر میکنی؟...
پوزخندی گوشه لبش گذاشت و دستش رو به پهلوش زد..
_صاحب جفت تیله ی هیز؟...
جونگکوک مستانه خندید....اونقدر خندید که اخم رو به چهره ی بی نقص دختر هدیه داد...
_نگران نباش....گرایشم به سمت تو نیست....دوست پسرم اون بیرون منتظرمه...
ناخداگاه گره تنگ اخمش باز شد....حسش رو درک نمیکرد....
چیزی شبیه به پارادوکسی عمیق...دایره ی لغاتش خالی بود از هرکلمه ای برای وصف حال نامنظمش..
ابرویی بالا انداخت..._ه....هوم...که اینطور..پس...چرا منو نجات دادی..؟
جونگکوک دسته ی فلزی و سرد در رو گرفت...دست آزادش رو به تار موی دختر رسوند و اون رو کنار زد..
_نجات ندادم...فقط ذهنم درگیر شد که یه دختر...بین این همه مرد چی میخواد؟!..
امنیت رو توی نگاه مرد میدید....دروغ میگفت اگر به دوست پسرش حسادت نمیکرد..._چجور فهمیدی دخترم؟...
جونگکوک در رو باز کرد و به سمت بیرون راه افتاد...
YOU ARE READING
<<Holy love>>
Fanfiction> _بآید یکبآر به خآطرِ همه چیز گریه کرد.. آنقدر گریه کرد تآ اشک هآ خشک بشن.. بآید این تن اندوهگین رو چلآند.. بعد دفتر زندگی رو ورق زد.. به چیز دیگه ای فکر کرد... بآید پآهارو حرکت دآد... و همه چیز رو از نو شروع کرد...متوجه شدی!؟.. ژانر: رومنس..درام...