صدای نا آشنا...تنش رو لرزوند..
در چوبی اتاق رو چفت کرد و تا حد ممکن از در فاصله گرفت بلکه صداش به گوش کسی نرسه..._میشه خودتون رو معرفی کنید؟..
مرد سن بالا پشت گوشی صداش رو صاف کرد..
_منم کیم تهیونگ..پدر جونگکوک..
دستش رو جلوی دهنش گذاشت...انتظار هر کسی رو داشت به جز جئون بزرگ...
گوشه ی اتاق ایستاد و با لکنت مکرر جواب داد.._ب..بفر..مایید!
جئون با صدای نسبتا آرومی حرف میزد..
_جونگکوک پیش تو زندگی میکنه؟..
انگار سخت ترین سوال عمرش رو ازش پرسیده بودن...هیچ جوابی نداشت...
مرد تکرار کرد.._جونگکوک پیش توعه تهیونگ مگه نه؟..نترس جواب بده!
تهیونگ رابطه ی شکرآب جونگکوک و پدرش رو میدونست..
_اجازه بدید جوابی ندم....لطفا جونگکوک شی رو برای مدتی تنها بزارید..
اما دست بردار نبود..صداش رو پشت گوشی بالا برد..
_کی هستی که به خودت اجازه میدی روی حرفم حرف بزنی ها؟..
تهیونگ سعی کرد مراعات قلبش رو بکنه و صداش رو بالا نبره..
_جئون بزرگ....من خودم رو بالاتر از شما نمیبینم...من یک شهروند عادی ام..اما...از نالایق و ناشایسته بودن شما...به عنوان یک پدر خبر دارم...
مرد سکوت کرد...شاید اگر اون شب با همسر اولش دعوا و اختلاف ایجاد نمیکرد....
الان جونگکوک رو داشت.._اون داره تند میره....تو از هیچی مطلع نیستی..
تهیونگ دوست نداشت بحث تلخ و بی نمک پدر جونگکوک رو ادامه بده...دستش رو روی گیجگاه سرش گذاشت و گوش تا گوش اتاق رو طی کرد...
_اون تند نمیره....فقط حق بدید که اون شرکت رو روی کمر خمیدش بنا کرده بود و شما....با سکوت و ندونم کاریتو همه چیزش رو...آرزو هاش رو به باد دادید..
جئون هیچ حرفی نداشت...تهیونگ داشت درست میگفت...
_باهات در تماسم..
نمیخواست پاش وسط ماجرای دیگه ای باز شه...مخالفتش با صدای بوق قطعی تماس روبرو شد..
اهی کشید و گوشیش رو روی میز گذاشت...پشت در لبخند دروغینش رو روی لب هاش تنظیم کرد و بیرون رفت..
تمام نگاه ها روش بود..هراسون وسط خونه ایستاده بود...
مادرش به جای خالی جفت جونگکوک اشاره کرد.._پسرم...بیا پیش جونگکوک بشین...دوستتو تنها نزار!..
تهیونگ لبخندش رو حفظ کرد و ترجیح داد کنار جونگکوک بشینه و تنش هارو بپذیره..
یونگی پای جیمین رو لمس کرد و خیره به چشماش حرف زد..
YOU ARE READING
<<Holy love>>
Fanfiction> _بآید یکبآر به خآطرِ همه چیز گریه کرد.. آنقدر گریه کرد تآ اشک هآ خشک بشن.. بآید این تن اندوهگین رو چلآند.. بعد دفتر زندگی رو ورق زد.. به چیز دیگه ای فکر کرد... بآید پآهارو حرکت دآد... و همه چیز رو از نو شروع کرد...متوجه شدی!؟.. ژانر: رومنس..درام...