part 15.

808 152 107
                                    

صدای نا آشنا‌‌‌‌...تنش رو لرزوند..
در چوبی اتاق رو چفت کرد و تا حد ممکن از در فاصله گرفت بلکه صداش به گوش کسی نرسه...

_میشه خودتون رو معرفی کنید؟..

مرد سن بالا پشت گوشی صداش رو صاف کرد..

_منم کیم تهیونگ..پدر جونگکوک..

دستش رو جلوی دهنش گذاشت...انتظار هر کسی رو داشت به جز جئون بزرگ...
گوشه ی اتاق ایستاد و با لکنت مکرر جواب داد..

_ب..بفر..مایید!

جئون با صدای نسبتا آرومی حرف میزد..

_جونگکوک پیش تو زندگی میکنه؟..

انگار سخت ترین سوال عمرش رو ازش پرسیده بودن...هیچ جوابی نداشت...
مرد تکرار کرد..

_جونگکوک پیش توعه تهیونگ مگه نه؟..نترس جواب بده!

تهیونگ رابطه ی شکرآب جونگکوک و پدرش رو میدونست..

_اجازه بدید جوابی ندم....لطفا جونگکوک شی رو برای مدتی تنها بزارید..

اما دست بردار نبود..صداش رو پشت گوشی بالا برد..

_کی هستی که به خودت اجازه میدی روی حرفم حرف بزنی ها؟..

تهیونگ سعی کرد مراعات قلبش رو بکنه و صداش رو بالا نبره..

_جئون بزرگ....من خودم رو بالاتر از شما نمیبینم...من یک شهروند عادی ام..اما...از نالایق و ناشایسته بودن شما...به عنوان یک پدر خبر دارم...

مرد سکوت کرد...شاید اگر اون شب با همسر اولش دعوا و اختلاف ایجاد نمیکرد....
الان جونگکوک رو داشت..

_اون داره تند میره....تو از هیچی مطلع نیستی..

تهیونگ دوست نداشت بحث تلخ و بی نمک پدر جونگکوک رو ادامه بده...دستش رو روی گیجگاه سرش گذاشت و گوش تا گوش اتاق رو طی کرد...

_اون تند نمیره....فقط حق بدید که اون شرکت رو روی کمر خمیدش بنا کرده بود و شما....با سکوت و ندونم کاریتو همه چیزش رو...آرزو هاش رو به باد دادید..

جئون هیچ حرفی نداشت...تهیونگ داشت درست میگفت...

_باهات در تماسم..

نمیخواست پاش وسط ماجرای دیگه ای باز شه...مخالفتش با صدای بوق قطعی تماس روبرو شد..
اهی کشید و گوشیش رو روی میز گذاشت...پشت در لبخند دروغینش رو روی لب هاش تنظیم کرد و بیرون رفت..
تمام نگاه ها روش بود..

هراسون وسط خونه ایستاده بود...
مادرش به جای خالی جفت جونگکوک اشاره کرد..

_پسرم...بیا پیش جونگکوک بشین...دوستتو تنها نزار!..

تهیونگ لبخندش رو حفظ کرد و ترجیح داد کنار جونگکوک بشینه و تنش هارو بپذیره‌..

یونگی پای جیمین رو لمس کرد و خیره به چشماش حرف زد..

<<Holy love>>Where stories live. Discover now