part 12.

823 169 119
                                    

قطره ی سوجویی که از کنار لبش لبریز بود رو با پشت دستش پاک کرد و بطری سوجو رو برداشت...
قبل از اینکه لیوانش رو پر کنه دستش گرفته شد..

_هییی...رئیس جئون....دیگه کافیه!

بطری رو روی میز گذاشت..

_ تو....بهت نمیاد اینقدر ظرفیت بالایی داشته باشی!..

تهیونگ چشمای خمارش رو مالید..

_از این به بعد منو بیشتر و بهتر میشناسید..بلندشید باید بریم..

جونگکوک به زور از صندلی کنده شد و ایستاد...
تهیونگ خودش هم لب مرز مستی بود...
به سرعت پول غذا و سوجو رو حساب کرد و پیش رئیسش برگشت...
از رستوران بیرون زدن...
جونگکوک پاهاش توی هم پیچ میخورد....بازوش رو گرفت..

_نیوفتید...گمونم زیادی خوردیدا..

جونگکوک پوزخندی زدو گردنشو به عقب داد..خمار حرف زد

_من...اهم...دیگهه..با تو نوشیدنی نمیزنم بالا....توو..

ماشینی از بغلمون رد شد و حواسش رو پرت کرد..

_عه..این که...این کههه ماشین منهه!!

تهیونگ دستش رو دور بازوی جونگکوک حلقه کرد..

_نهه ماشین شمااا نیستتت..

با برخوردشون با بوی آب و هوایی که خنک تر میشد فهمیدن کنار رود هان هستن..
تهیونگ با ذوق نزدیک حصار های آهنی ایستاد و پایین رو تماشا کرد..

_جونگکوک شییی..این پایین...نزدیکه رود امشب چقدر شلوغههه هوممم؟..

جوابی نشنید...لبخندش رو خورد وبه عقب نگاه کرد...
جونگکوک به خیابون زل زده بود..
انگشتاش رو از حصار آزاد کرد و سمت جونگکوک آروم قدم برداشت...
بازوش رو لمس کرد..

_جونگکوک شی...

به آرومی سرش رو برگردوند و تهیونگ رو درست بغل گوشش دید...پلکی زد و با خستگی پایدار توی چشماش لب باز کرد..

_چیه؟...

تهیونگ به رود اشاره کرد...

_بریم اون پایین؟...

جونگکوک بیشتر برگشت و رود رو از بالا دید...

_اووووم...دوست دارم خودمو پررررتاااااب کنم پایین...

تهیونگ آب دهنشو قورت داد...

_شوخی میکنید دیگه نه؟..

جونگکوک مست بودو توانایی انجام هرکاری رو داشت...
تهیونگ دوبازه بازوش رو گرفت...

_هی تو...همش...همش بازومو میگیری...مثل این...مثل این معشوقه ها..

تهیونگ آروم دستاش رو آزاد کرد..معذب از جونگکوک فاصله گرفت..

همون لحظه پسر بچه ای با سرعت از کنار تهیونگ رد شد و اصلا حواسش به جونگکوک نبود...
محکم بهش برخورد کرد و بستنی توی دستش تمام لباس جونگکوک رو کثیف کرد..

<<Holy love>>Where stories live. Discover now