He is back!

1.2K 212 87
                                    

بارون به شدت می‌بارید. قطراتش به پنجره می‌خوردن و سکوت خونه رو می‌شکستن. هرکس یه گوشه نشسته بود و سرگرم کار‌خودش بود. هیونجین تا گردن توی موبایلش فرورفته بود و چانگبین چشماش رو بسته بود و لب هاش رو می‌گزید. لونا سرش رو بین دستاش گرفته بود. جو اونقدر عجیب بود که نمیدونست چی باید بگه.

_نمیخوای بهش یه زنگ بزنی؟ چه غلطی میکنی توی اون گوشی تخمی؟

چانگبین با خشم به هیونجین غرید و باعث شد که  هیونجین کمی توخودش جمع بشه.

_یا هیونگ چرا داد میزنی؟ چند دفعه زنگ زدم جواب نمیده.

_پس به چه دردی میخوری؟ برو دنبالش!

چانگبین کوسن رو برداشت و با عصبانیت به سمت هیونجین پرت کرد. هیونجین گوشیش رو روی سینه‌اش گذاشت و به لونا خیره شد.

_نوناااا یه چیزی بهش بگو! برادر تو گم و گور شده به من چه ربطی داره؟

درواقع چانگبین میدونست داره زیادی به هیونجین سخت میگیره چون اعصابش از دست مسخره بازی های برادرش بهم ریخته بود! چون خسته شده بود از بس باید جیسونگ و از کلاب و بارهای مختلف یا از وسط دیت با آدمای تخمی بیرون میکشید.

محض فاک جیسونگ حتی با یه آدم درست وحسابی هم قرار نمیذاشت. یه بار با یا دزد خوابیده بود و سر از کلانتری درآورده بود. یه بار چانگبین مچش رو گرفت وقتی که داشت با یه شوگر ددی تقریبا چهل و اندی ساله میرفت سر قرار. جیسونگ فقط بیست و دوسالش بود وچانگبین رو قدر بیست و دو سال پیر کرده بود! توی این پنج سال اخیر جیسونگ از همیشه بدتر شده بود.

_بینی..لطفا..آروم باش.

لونا آروم لب زد و به چشمای غمگین و خشمگین‌ چانگبین نگاه کرد. هر سه شون خوب میدونستن جیسونگ الان یا رفته دیت یا داره با یه نفر سکس میکنه جز این دوکار هیچ کاری نمیکرد. حتی دانشگاه رو هم ول کرده بود. چانگبین میدونست اگه این بار برادرش رو گیر بیاره زیر لگداش لهش میکنه!

_آرومم..خیلی آرومم..مشخص نیست؟

هیونجین چشماش رو توی کاسه چرخوند و  گوشه مبل پناه گرفت تا از دست چانگبین در امان باشه. لونا از جا بلند شد و تلفنش رو برداشت. شماره جیسونگ رو گرفت. طول کشید اما بالاخره صدای خسته پسر گوشش رو پر کرد.

_بله نونا؟

_خدای من..جیس..خوبی؟ کجایی؟

لونا با نگرانی گفت اما جیسونگ حالی برای جواب نداشت. بعد از کمی مکث با بیخیالی خمیازه کشید.

_خونه جه‌مین. چیزی شده؟

لونا کف دستش رو به پیشونیش کوبید. اون پسره سر به هوا تازه داشت ازش میپرسید که چیزی شده یا نه؟ درحالی که تولد چانگبین بود. تولد هیونگش. البته که  اون چانگبین بیچاره از سرشب انقدر حرص خورده بود که جای یک سال انگار یک قرن به سنش اضافه شده!

_تولد هیونگت رو فراموش کردی؟

جیسونگ فقط آهی کشید. دیگه خیلی چیزها براش پوچ بودن. درسته چانگبین رو خیلی دوست داشت و واقعا هم نمیخواست ناراحتش کنه ولی  به یه جایی رسیده بود که به هیچکس اهمیت نمیداد. حتی به خودش.

_فراموش نکردم..فقط..میخواستم تنها باشم.

_اما توالان با جه‌مینی!

لونا تشر زد و جیسونگ غرید.

_تنها با دوست پسرم.

لونا نمیدونست چی بگه.  فقط میدونست این قلب چانگبین رو زیادی میشکنه.

_پس همونجا هم بمون!

تلفن رو روی جیسونگ قطع کرد و برگشت توی سالن.

_باهاش حرف زدم. خونه دوست پسرشه. نگران نباشید. بیاید جشنمون رو بگیریم.

هیونجین خودش رو ولو تر کرد و کوسن رو توی بغلش گرفت.

_دیدید؟ از اولم نگرانی براش زیادی بود. رسما ما ها رو به هیچ جاش گرفته..ما هیچی..چانگ هیونگ رو هم..

لونا با دیدن چهره مغموم چانگبین وسط حرف هیونجین پرید.

_جینی! بسه. میرم کیک وبیارم.

به آشپزخونه رفت تا کیک رو بیاره. چانگبین آهی کشید و به دستاش زل زد.
کجا رو اشتباه رفته بود؟ چرا نتونسته بود از تنها برادرش..تنها عضو خانواده‌اش مراقبت کنه؟ جیسونگ یه زمانی حرف گوش کن بود. به چانگبین وابسته بود. یه زمانی زیاد می‌خندید. حالش خوب بود. درس خون بود. یه زمانی تتو و پیرسینگ نداشت..مدام دوست پسر عوض نمیکرد..تو نخ سکس نبود..یه زمانی جیسونگ آروم و معصوم بوداما تمام این ها دود شدن و رفتن هوا..درست از زمانی که لی مینهو از کره رفت!

با صدای زنگ در هرکدومشون به هم نگاه کردن. لونا شمع ها رو کنار کیک گذاشت و توی درگاه آشپزخومه ایستاد

_کسی قرار بود بیاد؟

چانگبین نه آرومی گفت. هیونجین از جا بلند شد و مقابل آیفون ایستاد. با دیدن اون چهره آب دهنش رو قورت داد.اون الان باید یونان می‌بود. توی سئول چیکار‌میکرد؟

_ه..هیونگ..م..مینهو هیونگ!

هیونجین نالید و به سمتشون برگشت. چانگبین از جا بلند شد.

_چی؟ چرا چرت میگی؟ مینهو اینجا چیکار میکنه آخه!

لونا به سرعت کنار هیونجین قرار گرفت و تونست مینهو رو ببینه.خودش بود.دقیقا خودش!

_اون..برگشته!

------------------

اهم..این از اولش..
امیداست دوست بدارید:)
میرم توغارم تا آپ چپتر بعد..بابای🐈

𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁Where stories live. Discover now