هیونجین چاپستیکهاش رو بیرون کشید و ظرف یک بار مصرف جابچائه رو به خودش نزدیک کرد.
-دلم برای خوردنش تنگشده بود!
با ذوقی بچگانه گفت ومشغول خوردن شد. بنگچان با لبخند نگاهش کرد و روپوش سفیدش رو از تنش خارج کرد. هیونجین توی این مدت که رابطهاش با جیسونگ دچار ترک خوردگی شده بود، همیشه کنارش بود. سعی میکرد باهاش وقت بگذرونه و از ناراحتیش جلوگیری کنه. از سمت دیگه، چان همیشه هیونجین رو نصیحت میکرد. اونا حالا دوستهای خیلی خوبی بودن.
-چانی هیونگ؟ چرا نمیخوری؟
هیونجین با لپهای پف کرده از غذا پرسید و مرد خندید.
-دارم به غذا خوردن تو نگاه میکنم، خیلی بامزه میشی راپونزل!
هیونجین با خجالت محتویات دهنش رو قورت داد و دستی به لبهاش کشید.
-قرار شد بهم نگیراپونزل! اگر بازم بگی منم بهت میگم آجوشی!
چان با خنده ظرف غذاش رو جلو کشید و چاپستیک هاش رو برداشت. اذیت کردن اون پسر براش شیرین بود. بعد از چند دقیقه هیونجین به ارومی دست از خوردن کشید.
-هنوز با جیسونگ حرف نزدی؟
با شنیدن اسم جیسونگ چان به غذاش نگاه کرد. انگار اون دو نفر بدون اینکه بخوان نسبت به هم سرد شده بودن. چان مدام داشت از جیسونگ فرار میکرد.
به مینهو گفته بود توی این دوئل تلاش میکنه اما یه نیروی عجیبی اون رو از جیسونگ دور میکرد. اونم وقتی این روزها مینهو رو مدام دور و برش میدید.
مینهو داشت تمام تلاشش رو میکرد و کی شانس بیشتری داشت؟ مینهویی که تماما صاحب قلب جیسونگ بود؟ یا چان؟ چانی که همیشه میدونست جیسونگ هرگز عاشقش نمیشه.
-فکرکنم، بی فایدهس؟
هیونجین لب گزید.
-هیونگ..نگو که..اخه چرا؟
عاجزانه نالید و به چان زل زد. چانی که غمگین بود.
-شبی که دیدمش، فکر نمیکردم یه روز دوستش داشته باشم. یکی از همکارام، که یه مدت ازش خوشم میومد از کره رفت..وقتی حس کردم جی برام دوست داشتنیه، خوشحال بودم، میخواستم تمام تلاشم رو بکنم، خب..تا نگهش دارم، خوشحالش کنم ولی..
به هیونجین نگاه کرد وسری به نشونه نفی تکون داد.
-ولی نمیتونم. تلاشهای من خوشحالش نمیکنه، چون من اونی نیستم که اون میخواد.. من اونی نیستم که جیسونگ میخواد براش تلاش کنه، پس کنار من هم خوشحال نیست.جیسونگ داره از لی مینهو به سمت من فرار میکنه، فکرمیکنی این درسته؟ کنار خودم نگهش دارم وبعد چی؟ نمیشه هیونجین.
هیونجین سرس رو پایین انداخت و آه کشید.دلش برای چان میسوخت، از طرفی نمیخواست مینهو هیونگش درد بکشه، و حتی جیسونگ هم براش مهم بود.
با باز شدن یکهویی در اتاق، هردو تونستن چهره درهم جیسونگرو ببینن. پوزخند زد و جلواومد.
-به تماسهای من جواب نمیدی؟ بعد با دوستم شام میخوری؟
عصبی غرید. هیونجین معذب به شلوارش چنگ زد.
-بعدا هم وببینیم؟ تنهامون بذار.
چان از هیونجین خواست وپسر کوچکتر به ارومی از اتاق خارج شد.
-بشین جی.
-نمیخوام بشینم،چرا داری اینجوری میکنی؟چرا نادیدم میگیری؟
چان لب گزید و نفسش رو محکم فوت کرد.
-دارم بهتفرصت میدم خوب فکرکنی.
جیسونگ با اخم جلورفت.میز رو دور زد ومقابل چان ایستاد.
-به چی فکر کنم؟ چرا شبیه کسایی حرف میزنی که میخوان رابطهشون رو تموم کنن؟
چانسعی کرد آروم باشه.
-ببین جی، با خودت روراست نیستی، با قلبت روراست نیستی، داری از کسی دوستش داری فرار میکنی.
-ندارم، دوستش ندارم.
جیسونگ درحالی که نگاه میدزدید گفت و چان فریاد کشید.
-بس کن؛ تا کی میخوای به خودت دروغ بگی؟ تا کی میخوای وانمود کنی من رو دوست داری؟
جیسونگ به چشمهای چاننگاه کرد. چشمهاش پر شده بودن. اون چشمهای پر ولرزون قلبش رو میشکستن. شونههای جیسونگ رو چسبید.
-من مشکلی ندارم که خردم کنی با این دروغ.. ولی داری به خودت ظلم میکنی، به قلبت، حتی..به مینهو.
با من بمونی؟ نمیتونی، تا کی؟ یه روزی میرسه از این تظاهر خسته میشی، میفهمی واقعا خوشحال نیستی، میفهمی حالت واقعا خوب نیست، پس..لطفا نذار انقدر پیش بریم که برای هم خاطرهی بد بشیم.جملههای اخر رو با صدای لرزون گفت و بلافاصله از کنار جیسونگ رد شد. از اتاق خارج شد ورفت. رفت و جیسونگ با حال بد به موهاش چنگ زد. بغض داشت خفهاش میکرد. نمیخواست دل چان رو بشکنه، اگر هر کس دیگهای بود آسون بود اما بنگچان،نه.
نه که اون مرد بی نقص باشه،اون مرد فقط،زیادی دوست داشتنی بود. جیسونگ یک لحظه ام از کنارش بودن حس بدنداشت. اون مردی بود که به پارتنرش کلی عشق واحترام میبخشید. کسی که باعث شد جیسونگ دست از اسیب به خودش بکشه وبه خودش بیاد. شاید اگرمینهو توی زندگیش نبود، انتخاب اول واخرش کسی جزبنگچان نبود.
ولی مینهو توی زندگیش، پررنگ ترین رنگ روی بوم بود. بومی که جیسونگ توی انبار قلبش نگهش داشته بود اما به نظر میرسید داره باز هم به سمت اون نقاشی کشیده میشه، و این..خوب نبود.
---------------------
خب..سلام؟ من بالاخره بعد کلی وقفه اینجام.
اجازه بدید برای چشمهای پر و صدای لرزون این بنگچان بمیرم.-
پینوشت: دلتون برای این بوک تنگ شده بود آره؟
YOU ARE READING
𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁
Fanfiction-کامل شده- مینهو با رفتنش همه چیز رو خراب کرد. رابطه دوستیش با اون جمع شاد، صمیمیتش با جیسونگ..مهم تر ازهمه..زندگی جیسونگ ! مینهو با رفتنش کبریت انداخت به باروت قلب سوخته جیسونگ..و باعث شد اون تبدیل بشه به کسی که هیچکس توی خواب هم نمیدید. حالا مینه...