- دوسال و سه ماه بعد-قلم مو رو سر جاش گذاشت و با خستگی بدنش رو کش وقوس داد. گردنش رو ماساژ داد وبه تابلویی که مقابلش بود خیره شد. یکی از عکسهای عروسی لونا وچانگبین.
لونا توی اون لباس عروسی سفید وسادهی ساتن با موهایی که دورش ریخته بودن، زیادی رویایی شده بود. چانگبین، با اون جلیقه و کت وشلوار مشکی و چهره غرق شادی، دستاش رو از پشت دور شکم زنی که همسرش شده حلقه کرده بود. مینهو عمیق لبخند زد.
بالاخره کار این تابلوهم تموم شده بود.اون روزها، روزهای دور اما نزدیک دوسال پیش بودن. وقتی همه شون توی اون جشن عروسی خوشحال بودن. جیسونگ و هیونجین بیشتر از هرکسی. انقدر که با انرژی و هیجانشون تمام مراسم کم جمعیتی که داشتن رو کلافه میکردن.
و مینهو؟ تنها به دوست هاش خیره شده بود. به همبازی های بچگیش. لونا حالا یه زن کامل بود. نه اوندختری که گیر سرش رو از توی جوب براش بیرون کشیده بود. چانگبین دیگه اون پسر اخمالویی نبود که موقع فوتبال بازی کردن همیشه با هم رقابت میکردن. دیگه روزهای دبیرستان خیلی دور بودن.روزهایی که لونا روی صندلی رو به روی هر دو پسر مینشست و درمورد بهونههای هیونجین کوچولو حرف میزد و هردوی اونا بهش گوش میکردن. چانگبینی که یواشکی دلبسته شده بود و فقط مینهو میدونست. اون ها روزهای دوری بودن، روزهایی که گذشتن و اون ها با عمر زمان پیش رفتن. هیونجین دیگه اون پسر بچهای نبود که خودش رو توی بغل لونا پرت کنه و ازش شیر توت فرنگیبخواد، جیسونگ دیگه با چوب بیسبالش شیشهی باغچهی رز آقای یانگ رو نمیشکوند. و مینهو؟ مینهو حالا با لبخند به گذر روزها فکرمیکرد.
به نوجوونی کنار جیسونگ، خنده هایی راهروی دبیرستان، بورسیه تحصیلی وسفر یونان، شکاف و شکستگی بینشون، سالهای دوری..برگشتش، دست وپازدنهاش و..درآخر..مینهو فکرمیکرد گذر زمان چیز عجیب و دردناک، اما دوست داشتنیه. چانگبین ولونا بالاخره یکی شدهبودن، اون جیسونگرو داشت و هیونجین، کسی رو پیدا کرد که ارزش حقیقی وجودش رو بفهمه وبهش عشق بورزه.
با شنیدن صدای گریهی بچه، سریع ازجا بلند شد و اتاق بیرون رفت. جیسونگ درحالی که دختر یک ساله رو روی سینهاش گذاشته بود سریع راه میرفت وسعی میکرد آرومشکنه.
-چیشده؟
جیسونگ با بیحوصلگی نالید.
- سولجین خواب بود، گلدون از دستم افتاد. بعد بیدار شد.
مینهو با نگرانی به اطراف نگاه کرد. هنوز تیکههای خرد شده گلدون روی زمین بودن.
-باشه،برو کنار. اینجا رو تمیز میکنم. سولجین رو اروم کن.
جیسونگ فقط سرتکون داد وبا دستش به آرومی پشت کمر دختربچه زد.
-گل کوچیک بهاری، زردآلوی نرم من، شکوفههای صورتی، میان روی صورتت میشینن تویی که..؛اخ.. سولجینا! دارم برات شعر میخونم چرا من و گاز میگیری؟
YOU ARE READING
𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁
Fanfiction-کامل شده- مینهو با رفتنش همه چیز رو خراب کرد. رابطه دوستیش با اون جمع شاد، صمیمیتش با جیسونگ..مهم تر ازهمه..زندگی جیسونگ ! مینهو با رفتنش کبریت انداخت به باروت قلب سوخته جیسونگ..و باعث شد اون تبدیل بشه به کسی که هیچکس توی خواب هم نمیدید. حالا مینه...