لونا دستاش رو شست و از سرویس بهداشتی بیرون اومد. کتش رو از تنش درآورد و به دوستش که روی مبل نشسته بود نگاه کرد. خب اینکه یکهو یه نفر توی پارکینگ محل کارت صدات بزنه و برگردی و ببینی دوست دوران دبیرستانته، شاید اونقدرها هم شوکه کننده نباشه ولی برای لونا بود.
پارک نابی دوستی بود که بورسیه مستقیم گرفت. تقریبادو سال قبل از رفتن مینهو به یونان، نابی به پاریس رفت. اونا دیگه ارتباطی نداشتن با اینکه توی روزهای گذشته خیلی صمیمی بودن، نابی تنها دختر دبیرستان بود که اگرچه توی اکیپشون نبود، اما باهاشون تا حدی رابطه صمیمی داشت.
-دلم برای هیونجین تنگ شده، اون اینجا نیست؟
نابی پرسید و موهای روشنش رو پشت گوشش فرستاد.
-امروز کلاسداشت، برمیگرده. خدای من هنوز باورم نمیشه تو اینجایی، درست رو به روم! خیلی زمان گذشته از رفتنت.
نابی خندید و از لونا خواست کنارش بشینه.
-حس میکردم دیگه وقتش شده برگردم، پدربزگم چند ماه قبل از دنیا رفت وخب میدونی کهتوی صنعت نساجی شهرت داشت. همیشه بهم میگفت باید برای سرزمین مادریت یه کاری انجام بدی، از تفکرات این مدلی دیگه، ناسیونالیسم و این حرفا.
لونا خندید و چشمک زد.
-چقدرهم که تو بهشون معتقدی!
نابی تایید کرد و دستاش رو بغل کرد.
-درسته اصلا اعتقادی ندارم، ولی دلم میخواد برای ارامش روح پدربزرگم انجامش بدم. تصمیم گرفتم توی کره طراحی لباس رو ادامه بدم اصلا شاید یه برند جدید تاسیس کردم کی میدونه؟
لونا به مبل تکیه زد.
-پارکنابی همیشه ایده داره!
نابی سرتکون داد اما با یاداوری چیزی کمی به سمت لونا خم شد.
-تو تونستی مخ اون سئو چانگبین رو بزنی؟ لطفا بگو نه و بزار من تنها کسی باشم که سینگلم!
لونا از درخواست عاجزانه دوست قدیمیش به خنده افتادو با یاداوری چانگبین ورابطهشون چشماش درخشیدن. اونا روزهای خوبی رو میگذروندن.
-راستش ما یه مدتی هست قرارمیذاریم؟ متاسفم که ناامیدت کردم.
نابی با ذوق جلو رفت و دستای لونا رو چسبید. مهم نبود چندسالشونه اون قرار نبود هیچوقت بزرگ بشه!
مثل یک بچه ذوق زده میشد.-خیلی خیلی خوشحالم، جدا میگم، اون پسره با اینکه یه تیکه یخ بود ولی خیلی بهت میومد. بیشتر از همه پسرای دبیرستان که همیشه دنبالت بودن.
چشمک زد و اروم سر جاش برگشت.
-باید ببینمش و کلی اذیتش کنم، دلم برای اونم تنگ شده، حتی برای برادرش، جیسونگ.
YOU ARE READING
𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁
Fanfiction-کامل شده- مینهو با رفتنش همه چیز رو خراب کرد. رابطه دوستیش با اون جمع شاد، صمیمیتش با جیسونگ..مهم تر ازهمه..زندگی جیسونگ ! مینهو با رفتنش کبریت انداخت به باروت قلب سوخته جیسونگ..و باعث شد اون تبدیل بشه به کسی که هیچکس توی خواب هم نمیدید. حالا مینه...