بعد از اتمام کلاسی که حتی یک کلمه از درس مربوط بهش رو متوجه نشده بود، وسایلش رو جمع کرد و از کلاس خارج شد. این روزها واقعا بی حوصله به نظر میرسید حتی به بنگ چان هم سر نمیزد. جیسونگ و مینهو باهم خوب شده بودن و شاید این دلیل شادی اندکش بود. اگرچه هنوز شبیه زوجها به نظر نمیرسیدن اما با دیدنشون میشد فهمید هم رو دوست دارن و دارن به هم فرصت میدن.
درکنار این ها هربار اون دو نفر رو میدید تصویر چان جلوی چشماش نقش میبست. البته اونقدرها هم ربطی به اون ها نداشت. این روزها تصویر دکتر بنگ بیشتر از قبل پیش چشماش بود. برای همین هیونجین ترسید، از حسی که داشت جوونه میزد میترسید. پس تصمیم گرفت از مرد دوری کنه تا شاید این حالات از سرش بپرن ولی ناموق بود. حتی لونا هممتوجه شده بود برادرش خیلی توی خودش فرو میره و ازشون فاصله میگیره.
-راپونزل؟
با شنیدن صداش سریع برگشت. باورش نمیشد بنگچان رو ببینه که لبخند میزنه و کنار ماشینش بیرون از دانشکده ایستاده.
-چانی هیونگ!
ناباور زمزمه کرد و بند کوله پشتیش رو چنگ زد.
-اینجا جیکارمیکنی؟
تازه داشت نگاهش میکرد. یه کت جین پوشیده بود. چرا هرچی میپوشید بهش میومد؟ هیونجین داشت ضربان بالا رفته قلبش وحس میکرد.
-راستش، اومدم ببینمت..اینجوری میخواستی مراقب دوستت باشی؟ پسر، الان دو هفته میشه بهم یه زنگ هم نزدی.
تمام این ها رو با لبخند ارومی میگفت ولی هیونجین مضطرب بود.
-معذرت میخوام، این مدت..یکم کلاسام زیاد بود و یه پروژه عملی داشتم.
-بیا بشین توی ماشین، میرسونمت و حرف میزنیم.
چند دقیقه بعد جفتشون توی ماشین چان نشسته بودن و اون به ارومی رانندگی میکرد.
-حالت خوبه هیونگ؟
هیونجین پرسید و مرد لبخند ارومی زد. بعد از خوندن نوتی که جیسونگ براش نگه داشته بود، تا چند روز سرکار نرفت. اون پسر رفته بود. نمیدونست ناراحت باشه یا خوشحال. اون واقعا میخواست جیسونگ خوشحال باشه پس امیدوار بود مینهو این بار بتونه خوشحالش کنه.
-خیلی بهترم. بهرحال..باتشکر از تو.
خجالتی لبخند زد.
-من که کاری نکردم.
-بودنت بهترین چیزه هیونجین، تو نمیذاشتی توی تنهایی هام غرق بشم، این خیلی بهم کمک کرد.
لبخند خجالتیش پررنگ تر شد و کوله پشتیش رو چنگ زد.
-خوشحالم.
-توچی؟ حالت چطوره؟ یکم رنگ پریده به نظر میای مراقب خودت هستی؟
هیونجین لب گزید و نگاهش کرد. حس نگرانی چان انقدر قشنگ بود؟ با خودش فکرمیکرد جیسونگ چطور تونسته این مرد رو رها کنه؟
YOU ARE READING
𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁
Fanfiction-کامل شده- مینهو با رفتنش همه چیز رو خراب کرد. رابطه دوستیش با اون جمع شاد، صمیمیتش با جیسونگ..مهم تر ازهمه..زندگی جیسونگ ! مینهو با رفتنش کبریت انداخت به باروت قلب سوخته جیسونگ..و باعث شد اون تبدیل بشه به کسی که هیچکس توی خواب هم نمیدید. حالا مینه...