My Mind and Me

555 121 96
                                    

خیلی‌چیزها هست که توضیحش همیشه سخت بوده و هست..شاید هم سخت باقی بمونه. جیسونگ با تمام این چیزهای کوچیک و بزرگ احاطه شده بود.
شاید از همون وقتی که سنش کم بود و خانواده سئو به سرپرستی گرفتنش. جیسونگ کوچولو خوشحال بود اما حس ضعف و اضطراب همیشه باهاش بود. اون حس بد خواسته نشدن..چیزی که تمام زندگیش تلاش کرده بود باهاش بجنگه و درست توی نوجوونی، مینهو کاری کرد اون حس بازهم به سراغش بیاد.

جیسونگ با چیزی مواجه شد که درون خودش خفه‌اش کرده بود. اون بیدار و دوباره به هیولای سیاهی تبدیل شد که شاخک‌هاش رو توی روحش فرو کرد و روحش رو بلعید. پس شروع کرد به آسیب زدن. به خودش، دوستش، خانواده‌اش..به هرچیزی که میتونست.

جیسونگ همیشه به هیونجین حسادت میکرد، برای اینکه اون پسر همیشه پذیرفته شده بود. و جیسونگ همیشه حس میکرد خواستنش یک اجباره. هیچوقت از سمت هیچکس براش کم گذاشته نشد. پدر و مادرش، تا قبل از مردنشون و اون آتیش سوزی مثل چانگبین دوستش داشتند و چانگبین، از ته قلبش بهش عشق داد و کنارش موند. لونا کنارش بود، همیشه، هیونجین با وجود بدجنس بازی‌هاش همیشه دوست خوبش میموند و مینهو، راستش جیسونگ فهمیده بود مینهو اونقدرها هم مقصر نیست.

جیسونگ فهمیده بود مشکلش با خودشه..با کسی که درونشه..با همون هیولای سیاهی که هربار تلاش میکنه اون رو ببلعه‌. و خسته شده بود. از این شرایط، از آسیب به خودش و دیگران.

پرده رو کشید و دستاش رو دور خودش حلقه کرد.
سه هفته میشد که تنهایی با خودش فکر میکرد. دور از هرکسی. فقط به برادرش گفت میخواد فاصله بگیره و دور شد. نمیدونست کی قراره تموم بشه، نمیدونست کی قراره بتونه خودش رو از این زنجیر رها کنه. ولی حالا حس میکرد بهتره. که به جواب خیلی از سوال‌هاش رسیده.

-جیسونگ؟نونا اومده.

موهاش رو مرتب کرد و از جا بلند شد. نابی با لبخند کیسه‌های خرید رو روی کانتر گذاشت.

-چرا هرچی زنگ رو زدم جواب ندادی؟

-مگه کلید نداری؟

نابی کلیدش رو روی میز گذاشت و روی کاناپه نشست.

-سعی کردم به حریم شخصیت احترام‌بذارم. بشین.

جیسونگ مقابلش نشست.

-خب؟ حالت بهتره؟

سر سرتکون داد. نمیدونست چجوری از این زن ممنون باشه. حقیقتا دیگه ازش متنفر نبود. اون حس گذشته براش بچگانه به نظر میرسید. نابی تنها کسی بود که بعد از شنیدن درخواست کمکش بی برو  برگرد قبول کرده بود بهش کلید آپارتمانش رو بده.

-بهترم..امروز..

-دیدمش. عکس برداری داشتیم..انقدر حواس پرته که داره عصبیم میکنه. جیسونگا..لطفا زودتر پیش دوست پسرت برگرد..داره تبلیغات شرکت نوپای من رو به درک واصل میکنه!

𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁Where stories live. Discover now