توی این وقت شب خبری از جمعیت و بچهها نبود. جیسونگ روی تاب نشسته و پاهای خستهاش رو به آرومی تکون میداد.
یک هفته گذشته بود و بنگچان تمام این مدت رو ازش دوری کرده بود. این یه اعلان برای جدایی بود؟ جیسونگ ازش فرار نمیکرد. این یه اعلان برای جدایی بود.
تا کی میخواست کنار اون باشه و به مینهو فکرکنه؟ اون یه جورایی تمام این مدت داشت بهش خیانت میکرد. بنگچان یه مرد عالی بود. شاید بی نقص نه.. اما کافی بود. ولی نه برای جیسونگی که هنوز دلش گیر مینهو بود. اون احساس یه احساس صادقانه و قوی به نظر میرسید. برای همین توی این چندسال جیسونگ با تمام اشتباهات و انتخابات خوب واکثرا بد هم نتونسته بود این احساس رو تغییر بده. اون نمیتونست عاشق بنگچان بشه. نمیتونست کنارش بمونه. بنابراین آخرین چیزی که باید برای چان به جا میذاشت رو، توی اتاقش گذاشت. و از خونهاش خارج شد.
-هنوزم وقتی فکرت درگیره و از خونه فرار میکنی میای اینجا.
صدای مینهو بود.
مردی که زندگیش رو بهم ریخته بود..همه چیز رو خراب کرده بود. مردی که جیسونگ رو عوض کرد اون قدر زیاد که خودش هم گاهی خودش رو نمیشناخت با وجود همه اینا..قلبش براش میزد.
-همیشه سر وکله ات دور وبرمپیدا میشه..بهم ردیاب وصل کردی؟
مینهو لبخند ارومی زد وروی تاب کناری نشست.
-فقط هنوز تو رو بلدم. میدونم وقتی همه چیز فکرت ومشغول میکنه میای اینجا..الان مثل چندسال پیشیم نه؟ باهم میومدیم و اینجا مینشستیم.
جیسونگ با بغض لبخند زد. تمام اون ها خاطرات قشنگ زندگیش بودن.
-یه بار امتحانم و خراب کرده بودم..داشتم گریه میکردم بعد برام دوکبوکی خریدی و اومدی اینجا..اصرار داشتی میون گریه لپام و پر کنی..انقدر ادامه دادی که وسط گریه خندیدم.
قطره اشکی از چشماش چکید.
-تو هنوزم یادته؟
-من همه اش رو یادمه هیونگ..این خاطرات فراموش نمیشن..تو عشق اولم بودی..هنوزم..
سکوت کرد. ولی مینهو میدونست منظورش چیه. جیسونگ هنوزم دوستش داشت. مینهو تنها کسی بود که میتونست حرفای نگفته اون پسر رو از چشماش بخونه.
-من اشتباه کردم، قبولش دارم. اون شب بهم گفتی من یه عوضی خودخواهم..اینجوری نیست جیسونگ..فقط شرایط لعنتی باعث میشه احمق باشم.
-نابی نونا میگفت تو عوضی هستی که نمیخوای عوضی باشی.
جیسونگ با پوزخند گفتو بیشتر آستینهای سوییشرت رو جلو کشید. پسر بزرگتر با تعجب به سمتش برگشت.
-نابی؟ پارک نابی؟
-اهوم. بهش گفته بودی که من و دوست داری. سخت بود که به خودم این وبگی؟ به جایی که تحقیرم کنی؟
و ول کنی بری..برام عجیبه که چطوری هنوز دوستت دارم.جیسونگ از جا بلند شد و دور شد. مینهو این بار دنبالش نرفت. شرمندگی عمیقی داشت. اون خیلی به جیسونگ آسیب زده بود واونپسر هنوز دوستش داشت. شاید اگر برمیگشت به چندسال قبل، فقط بهش همه چیز رو میگفت. فقط میذاشت احساساتش جلو ببرنش. و از پسرکش میخواست براش صبرکنه اما، زمانبرنمیگشت و حماقتش جبران نمیشد. امیدوار بود جیسونگ الان، بتونه قبولش کنه.
******
چترش رو بست و وارد ساختمون شد. از اونجایی که آسانسور خراب بود مثل این چند روز به سمت پلهها رفت. وقتی به طبقه دوم رسید، با دیدن صحنه مقابلش اخم کرد. هیونجین درحالی که یه نایلکس توی بغلش گرفته بود، به همراه کوله پشتیش کنار در آپارتمانش به خواب رفته بود!
کنارش روی زانو نشست و به ارومی روی زانوش زد.
-هیونجین؟هی..راپونزل بیدارشو.
پلکهایپسرک از هم فاصله گرفتن و برای چندلحظه به بنگچان خیره شد. یکهو لبخند زد.
-سلام هیونگ..چقدر دیرکردی.
نتونست لبخند نزنه. اون پسر زیادی شیرین بود.
-چرا اینجا موندی..وقتی نبودم باید زنگمیزدی یا برمیگشتی..خدایا حتی لباسات هم خیس شده! زودباش بریم تو.
دستش رو گرفت و کمکش کرد بلند بشه. وقتی وارد خونه شدن کوله پشتی هیونجین رو روی مبل انداخت.
-هیونگ ببین، من کوکی خریدم..خیلی شلوغ بود ولی وقتی بارون شروع به باریدن کرد اکثرا منصرف شدن منم زودخریدمشون و اومدم اینجا.
نایلکسرو به سمت چانگرفت. مرد به کوکی های شکلاتی نگاه کرد. هیونجین میدونست موردعلاقشه و به خاطر اون این کار وکرده بود. به خاطر اون زیر بارون مونده بود.نمیدونست با معصومیت اینپسر چیکارکنه.
-واقعا ممنونم..شیر گرم میکنم تا با کوکی بخوریم.. خوبه؟ میتونی لباسات و توی اتاقم عوض کنی..توی کشوی دومی همیشه لباس اضافه دارم.
هیونجین با لبخند سرش رو تکون داد و به اتاق چان رفت. این روزا حال چان خوب نبود. این ومیفهمید و تمام تلاشش و میکرد تا وضعیت رو بهتر کنه.
پلیور چان کمی براش گشاد بود.ولی مشکلی نداشت. موهاش رو با شال گردن خودش خشک کرد اما قبل از اینکه از اتاق بیرون بره تیکه کاغذی روی میز دید. میشناخت..هیونجین اون دست خط رو میشناخت..اون دست خط متعلق به جیسونگ بود.
''''''''''''
خب..سلام.
من بالاخره با این بوک آشتی کردم..
قول میدم که چپتر های بعدی زودتر آپ بشن و انقدر وقفه نیفته.
امیدوارم دوستش بدارید.
-قلب
YOU ARE READING
𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁
Fanfiction-کامل شده- مینهو با رفتنش همه چیز رو خراب کرد. رابطه دوستیش با اون جمع شاد، صمیمیتش با جیسونگ..مهم تر ازهمه..زندگی جیسونگ ! مینهو با رفتنش کبریت انداخت به باروت قلب سوخته جیسونگ..و باعث شد اون تبدیل بشه به کسی که هیچکس توی خواب هم نمیدید. حالا مینه...