Everything is changing

622 133 98
                                    

نفس عمیقی کشید و دستاش رو بغل کرد. خجالت زده نبود منتهی بعد از حرف‌های بنگ‌چان، اومدن به خونه‌ اش بهش یه حس دوست داشتنی و البته کمی معذب کننده میداد.

بعد از کلاسش بود که تصمیم‌گرفت سیم های گیتارش رو عوض کنه و تا نزدیک ظهر توی فردشگاه بود، چان بهش زنگ زد و گفت اگر وقت داره ناهار وباهم بخورن. چطور میتونست مخالفت کنه وقتی قلبش واقعا چنین چیزی رو میخواست؟ پس قبولش کرد.

نگاهش کرد. استین های تیشرت زیتونی رنگش رو بالا داده بود و با دقت اشپزی میکرد.

-این ادویه یکم تنده، باهاش مشکلی نداری؟

اروم لبخند زد و سرش رو به معنای نفی تکون داد.

-نه، مشکلی ندارم..ممنون..نمیخواستم اذیت بشی هیونگ.

ابروهای مرد به هم نزدیک شدن.

-این حرف ونزن، بهم کمک کن میز وبچینم.

دستی به بافت نازک نارنجی رنگش کشید و وارد اشپرخونه شد.چند دقیقه بعد جفتشون پشت میزی که با غذا پر شده بود نشسته بودن.

-چرا شروع نمیکنی؟

پسر‌بزرگ تر گفت وهیونجین با خجالت چاپستیک هاش رو برداشت.

-ممنون برای غذا.

موهاش رو پشت گوشش فرستاد و اولین لقمه رو خورد.چان بهش نگاه میکرد. لقمه‌های کوچولوش و جوری که مدام چتری هاش و از جلوی چشماش کنار میزد بامزه بود.با لبخند یه تیکه نسبتا بزرگ گوشت توی بشقابش گذاشت و بی توجه به گونه‌های سرخ شده هیونجین که ناشی از حس خوبش بودن به خوردن مشغول شد.

-دوستش داشتی راپونزل؟

هیونجین خندید و سرتکون داد.

-آشپزیت حرف نداره هیونگ.

چان خندید و دستش رو جلو برد. به ارومی سرش رو نوازش کرد و با دیدن لپ‌های صورتیش و لب هایی که زیر دندون کشیده میشدن خنده‌اش‌شدت گرفت.

-اذیتم نکن هیونگ!

هیونجین معترض سرش رو پایین انداخت و خودش رو مشغول خوردن ناهارش نشون‌داد. پسر‌بزرگ تر هم بالاخره بیخیال شد. بعد از ناهار و جمع کردن ظرف ها هیونجین دستاش‌رو پشتش جمع کرده بود و تنش رو تاب میداد.

-میتونم قهوه درست کنم؟

چان سرتکون‌داد و بینیش رو خاروند.

-آره خوبه که..گوشیت زنگ میخوره.

هیونجین سریع برش داشت و با دیدن اسم لونا اتصال رو زد.

-بله نونا؟

-کجایی هیون؟ بیا خونه.

موهاش رو پشت گوشش فرستاد و نگاهی به مرد مقابلش کرد.

𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁Where stories live. Discover now