-هیونجین؟
لونا کیفش رو روی مبل انداخت و کتش رو از تنش بیرون کشید. درواقع داشت از خستگیمیمرد.-کجایی؟
دنبال برادرش میگشت غافل از اینکه هیونجین توی بالکن نشسته و هدفون رو گوششِ. هیونجین اوضاع خوبی نداشت. همون آدم همیشه خندون ومهربونی بود که کسی خبرنداشت تنهایی هاش چجوری میگذرن حتی خواهرش. اون بالغانه رفتار میکرد درحالی که هنوزم روحیه لطیف و حساسش رو داشت، اما پشت پوسته بزرگونهاش قایمش میکرد.
-دوساعته دارم صدات میکنم!
لونا گفت درحالی که هدفون رو از روی گوش برادرش برمیداشت. چشمای پسر قرمز بودن.
-گریه کردی؟
با چشمای ریز گفت و باعث شد هیونجین نگاهش رو بدزده. دوست نداشت دلیلش رو توضیح بده. حتی دوست نداشت لونا اون رو ببینه.
-نه.
از کنار لونارد شد و به سمت اتاقش رفت. کاپشنش رو برداشت و گوشیش رو توی جیبش گذاشت. لونا نگران توی چهارچوب در ایستاد.
-هیون نمیخوای بگی چیشده؟ با جیسونگ دعوا کردید؟
-چیزی نیست نونا. با استادم بحثم شد.یه دروغ دیگه.
هیونجین دانشجوی خیلی خوبی بود و تاحالا با هیچ استادی هم درگیر نشده بود. اما باید فرار میکرد. پس بدون اینکه مهلتی به خواهرش بده از خونه بیرون زد.
احمق بود که همیشه با احساساتش جلو میرفت؟
آره احمق بود که رفته بود دیدن لی یونگبوک هوبه خواهرش. احمق بود که بهش ابراز علاقه کرده بود. اون پسر شوکهشده بود.اگرچه برخورد بدی نداشت وخیلی مودبانه به هیونجین گفته بود اون به پسرا گرایش نداره، اما بازم احساس احمق بودن داشت. احساساتش صدمه دیده بودن و خوب نبود.با دیدن بسته بودن،سوپر مارکتی که همیشه اونجا میموند و نودل میخورد اهی کشید و بیحوصله همونجا روی صندلیها نشست. گوشیش رو بیرون اورد وبهش نگاه کرد. چند پیام از جیسونگ، یه تماس از چانگبین و یه پیام از لونا که ازش خواسته بود مراقب خودش باشه.
حوصله نداشت جوابی بهشون بده پس فقط گوشیش رو بست.سرش رو روی میزگذاشت و به اسفالت خیابون خیره شد.
چرا نمیتونست خوشحال باشه؟ هیونجین آدم زیاده خواهی نبود. فقط خوشحالی و ارامش میخواست. اون فقط میخواست قدر احساساتش رو بدونن همین.-هیونجین؟خودتی؟
با شنیدن اون صدای آشنا سرش رو بلند کردن با دیدن مرد لبخند محوی زد.
-سلام هیونگ.
چان متقابلا لبخند زد و روی صندلی رو به رویی هیونجین نشست.
-چرا اینجایی؟ حالت خوبه؟
هیونجین فقط سرتکون داد و سعی کرد بشاش به نظر بیاد
YOU ARE READING
𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁
Fanfiction-کامل شده- مینهو با رفتنش همه چیز رو خراب کرد. رابطه دوستیش با اون جمع شاد، صمیمیتش با جیسونگ..مهم تر ازهمه..زندگی جیسونگ ! مینهو با رفتنش کبریت انداخت به باروت قلب سوخته جیسونگ..و باعث شد اون تبدیل بشه به کسی که هیچکس توی خواب هم نمیدید. حالا مینه...