Old Friend

872 202 60
                                    

هیونجین با بهت قدمی عقب اومد و لونا با تعجب و دلهره دستش رو جلو برد تا در رو باز کنه.

_چیکار میکنی؟

چانگبین نالید و لونا اخم کرد.

_یعنی چی چیکار می‌کنی؟ بعد از پنج سال برگشته میخوای پشت در نگهش داری؟

_من گفتم پشت در نگهش داریم؟ مسیح..امشب بهم صبربده!

لونا چشماش رو توی کاسه چرخوند و در رو باز کرد. با اضطراب پشت در ایستاد و منتظر شد. چند لحظه بعد دیدش. مینهو .لی مینهو. درحالی که چمدونش رو دنبال خودش میکشید وارد شد. اول مکث کرد. با دیدن لونا وچانگبین کنارهم لبخند زد. اونا تغییر زیادی نکرده بود. برعکس خودش..که لای موهاش تار سفید دیده میشد. لبخند لونا هنوز هم لثه‌ای بود و چانگبین هنوزم بدن روی فرمی داشت.

_مینی..

لونا اولین کسی بود که ضعیف اسمش رو صدا زد و بلافاصله دوید و بغلش کرد. مینهو بغض رو توی گلوش حس میکرد. چقدر دلش تنگ شده بود. لونا همیشه همون خواهری بود که آرزوش رو داشت. هنوز هم مثل قدیم بوی شکوفه سیب میداد. آروم ازش جدا شد و به چشمای اشکیش زل زد.

_تو انقدر احساساتی نبودی!

لونا خندید و مشتی بهش زد. بالاخره بعد از پنج سال دیده بودش. اونم صمیمی ترین دوستش رو!
مینهو سرش رو چرخوند و قدمی به سمت چانگبین برداشت.

_دلم برات تنگ شده بود مرد. نمیخوای از دوست قدیمیت استقبال کنی؟

چانگبین انگار تازه به خودش اومده باشه، جلو رفت و مینهو رو توی آغوش کشید. بغل مینهو هنوزم گرم بود. اما چانگبین نمیتونست هنوزم حس خوبی داشته باشه. شاید به خاطر جیسونگ؟ قطعا.

آروم از مینهو جدا شد و دستی به صورتش کشید.

_باورم نمیشه اینجا میبینمت. اونم بعد این چندسال..

مینهو تلخ خندید و دستی به یقه پیرهنش کشید.

_درواقع..همه چیز غیر منتظره شد. خودمم باورم نمیشه حالا اینجام..قدر تمام این‌پنج سال براتون حرف دارم.!

_قبل حرفاتون..سلام..هیونگ.

هیونجین یکهو جلو پرید و با هیجان خم شد. مینهو بهش زل زد. آخرین بار که دیده بودش یه بچه دبیرستانی آروم و بی آزار بود.‌با موهای کوتاه و عینک که چهره‌اش و بامزه میکرد. ولی حالا قد بلند و چهارشونه بود. موهاش بلند بودن و خبری از عینک نبود.

_چقدر خوش قیافه شدی هیونجین!

هیونجین تابی به موهاش داد و خندید. مینهو به لونا و بعد چانگبین زل زد.

_ولی شما دوتا اصلا عوض نشدین.

لونا و چانگبین به هم نگاه کردن.
"شاید چون همدیگه رو داشتیم" چانگبین توی سرش زمزمه کرد و چشم از لونا گرفت. اون ها دوست‌های خیلی قدیمی بودن. خیلی خیلی قدیمی. از دوران بچگی. همسایه‌های قدیمی که خیلی زود باهم جور شدن. همیشه باهم دیده میشدن. زیادی هوای همدیگه  رو داشتن. قول داده بودن کنار هم بمونن. اما مینهو کسی بود که این قول رو شکست. پنج سال پیش. درست بعد از اون اتفاق بین خودش و جیسونگ!

_بیا بشین مینهو.

لونا گفت و به هیونجین اشاره کرد تا چمدون مینهو رو بیاره. مینهو آروم روی یکی از مبل‌ها نشست و دستاش رو روی پاهاش گذاشت. یکی از دستاش آسیب دیده بود. کار زیاد بود و تاثیراتش. وقتی زیاد از حد نقاشی بکشی ممکنه آسیب ببینی. و مینهو هم مینوشت و هم‌نقاشی میکرد. بی وقفه و بدون استراحت. و حالا دستش دچار مشکل شده بود و دکتر براش استراحت رد کرده بود. درست قبل از تکمیل طرح مهم جشنواره. و شرکت بی رحم یونانی که از اول هم‌ با نژاد پرستی اذیتش میکرد، بی توجه به کار هنرمندانه مینهو این نقص رو بهانه کرد و مینهو رو بیرون انداخت. مینهو چیکار‌میتونست بکنه جز اینکه به خونه برگرده؟هیچی!

_هیونگ خیلی خوشگل تر شدی! ازدواج نکردی؟ دوست دختر چی؟ داری؟

هیونجین شبیه رادیو یکسره حرف میزد. چانگبین پس‌گردنی بهش زد و ازش خواست آروم سر جاش بشینه.

_انقدر حرف نزن!

مینهو خندید و گوشه چشمش رو خاروند.

_ازدواج نکردم..دوست دخترم نداشتم..در اصل وقتش و نداشتم. همه‌اش درگیر کار بودم..

به سمت لونا و چانگبین برگشت.

_شما دوتا چرا انقدر ساکتید؟ از برگشتن من خوشحال نیستید؟

لونا خندید و شونه بالا داد.

_یکم شوکه شدیم. خیلی بی خبر اومدی. مگه نه بینی؟

چانگبین سرتکون داد و حرفی نزد. حرفش نمیومد.
مدام به این فکر میکرد اگر جیسونگ بفهمه چی؟

_تو با کسی قرار نمیذاری؟

مینهو بود که از لونا پرسید اما هیونجین توی جواب دادن پیشدستی کرد.

_هیونگ یه چیزی میگیا..نونا به مردا آلرژی داره! کافیه یکی نزدیکش بشه تا بزنه عین‌مگس لهش کنه! همین چند مدت پیش یکی توی محل کارش ازش خواست باهاش قرار بزاره پسره رو از خشتک پاره کرد.

اگرچه هیونجین بیچاره جز حقیقت نمیگفت اما این لگد لونا بود که توی شکمش نشست.

_میشه تو حرف نزنی؟

مینهو ریز ریز خندید و دستاش رو روی پاش گذاشت.

_فکر نمیکردم بخوای تنها بمونی.انگار تنها کسی که باهاش خوب موندی چانگبینِ.

نگاهش رو به چانگبین دوخت. خب چانگبین خوشحال بود.‌اون تنها مردی بود که لونا نسبت بهش گارد نمیگرفت. شاید چون سالهای سال بود رفیق بودن.

_آره. زیادی خوش شانسم. البته به وقتش کتک میخورم!

_حتما حقته!

لونا اضافه کرد و باعث شد همه‌شون بخندن. مینهو خوشحال بود که اونجاست. پیش دوست‌های قدیمیش. اونا هنوز هم مثل روزهای دور بودن. همه چیز از نظرش خوب بود.به جز جای خالی یه نفر..جای خالی جیسونگ!

-----------------

امم های چری‌ها:>
پارت جدید نوش جون چشماتون
دیدید هیونجین چقدر مظلوم واقع شده؟
یا چک و لگد می‌خوره یا بهش میگن‌لال شو😂😭
خب دیگ..نگم‌ووت بدید واینا بات شما بیبی‌چری‌های خوبی باشید و ووت بدید:(
میرم به غارم دوباره...🐈

𝖪𝗂𝗌𝗌 𝗈𝖿 𝖣𝖾𝖺𝗍𝗁Where stories live. Discover now