🐱مهمانی کاری 2🍭

724 157 53
                                    

🐈میتونم اعتراف کنم که یوتیوب من پر گربه است🐱
_____________

-اوه یونگی... تو... تو!

نتونست صفت مناسبی برای اون پیشی حیله گر پیدا کنه، پس فقط دستش و دراز کرد و مچ ظریف یونگی و گرفت و دنبال خودش کشید. یونگی هم به دنبال سوهو کشیده شد.

هر دو به اتاق مشترک سوهو و کریس رفتن. یونگی و روی تخت نشوند. یونگی با دیدن دست به کمر وایسادن سوهو، سرش و کج کرد و با جلو دادن لب هاش با وجود کیوت بودن سعی کرد چهره اش متعجب و سوالی به نظر برسه.

-خب یون بیا یه بازی کنیم چطوره؟!

یونگی با شنیدن اسم بازی روی تخت بالا و پایین پرید

-یونی بازی دوس داره!

-خوبه پس من چشمام و میبندم تو برو قایم شو! فقط نباید از اتاق بری بیرون باشه؟

یونگی سرش و به نشانه تایید بالا و پایین کرد که دسته ای از موهاش که به سختی کنار زده بود توی چشماش افتاد و با دستای کوچولو و سفیدش کنارشون زد.

به محض اینکه سوهو پشتش رو بهش کرد و با بستن چشماش شروع به شمارش معکوس کرد، یونگی از روی تخت پایین پرید و به سمت اولین جایی که به چشمش خورد، حرکت کرد.

سوهو با به پایان رسیدنِ شمارشش چشماش رو باز کرد و با تفکر به اطراف اتاق نگاه کرد تا جایی برای قایم شدن پیدا کنه. با دیدن کمد لبخندی زد و به سمتش رفت.

-خب یون من دارم میام که پیدات کنم.

با صدای سوهو دستشو جلوی دهنش گذاشت و ریز ریز خندید. اما خنده اش با صدای شخص دیگه ای تموم شد.

-قربان یه مشکلی پیش اومده!

هوف كلافه سوهو رو از همون داخل کمد هم میتونست بشنوه.

-باشه الان میام.

سوهو با وجود اینکه نمیخواست یونگی و تنها بزاره؛ اما چون مجبور بود فورا از اتاق خارج شد. با این بهونه که میتونه به زودی به اتاق برگرده.

با صدای بسته شدنِ درِ اتاق، یونگی با ناراحتی از مخفیگاهش بیرون اومد. حین بیرون اومدن نگاهش به لباسای شیک توی کمد افتاد که حالا به خاطر نور، به خوبی میتونست اونا رو ببینه.

-چه قشنگن! یونی هم میخواد؟

سوالی از خودش پرسید، هر چند جواب از همین الان هم مشخص بود. پس دست برد و لباسا رو از کمد بیرون اورد. بلوز سرمه ای رنگی رو برداشت و جلوی خودش گرفت. از توی اینه نگاهی به خودش انداخت.

-خوشگله؟

****

کریس مشغول صحبت با مدیر شرکتی بود که باهاشون قرار داد بسته بود. خدمتکار سینی مشروب رو بهشون تعارف کرد. با بی حواسی دست برد و گیلاسی رو برداشت که نفهمید چیشد که سینی روی لباسش چپه شد...

Catboy stories [Sope]Where stories live. Discover now