«فلش بک 2 سال قبل»
با صدای زنگ در، فیلمی که گذاشته بود و استپ کرد و با قدم هایی که روی زمین میکشید به سمت در رفت. در و باز کرد اما کسی پشت در نبود.
-يا... مگه آزار داری؟
عصبی برگشت داخل و در و بست. وقتی روی مبل نشست و به تلوزیون نگاه کرد، چشماش گرد شد...
-مگه من فيلمو استپ نکردم؟!
شونه ای بالا انداخت و فکر کرد حتما حواسش نبوده و فیلم و متوقف نکرده. مشغول خوردن چیپس شد که با صدای خرچ خرچی به جز خودش با چشمایی که به اندازه بشقاب گرد شده بودن و دهانی پر از چیپس که باز مونده بود، به روبه رو زل زد...
سرشو به آرومی به سمت چپ برگردوند که با دیدن جسم سیاهی که کنارش نشسته بود و با چشمایی که توی فضای نیمه تاریک خونه برق میزدن و بهش نگاه میکرد به عقب پرید و جیغ نه چندان مردانه ای از روی ترس کشید...
اون جسم سیاه هم به خاطر جیغ هوسوک ترسیده بود و با صدای بلند تری نسبت به اون شروع کرد به جيغ زدن و هر چیزی که جلوشون بود رو روی زمین پرت کردن.
بعد از حدود 5 دقیقه جيغ زدن متوالی گلوی هر دو شروع کرد به سوزش... هوسوک تمام جرئتشو جمع کرد و با صدای خشداری گفت:
-تو... تو کی هستی؟
جسم سیاه هم متقابلا با صدای گرفته ولی بامزه ای گفت:
-یونی؟
ابروهای هوسوک بالا پرید... کمی خودشو جلو کشید و چشماش و ریز کرد تا توی تاریکی بهتر ببینه.
-چطور اومدی توی خونه من؟
-یونی سردش بود... یونی بی اجازه نیومد. یونی در زد!
هوسوک از لحن بامزه جسم سیاه که خودش و یونی معرفی کرده بود خنده اش گرفت. بلند شد و چراغای خونه رو که برای تماشای فیلم خاموش کرده بود و روشن کرد و اینبار توی روشنایی به جسم سیاه که از دم بلندش که مدام پیچ و تاب میخورد و گوشای مثلثی شکلش میشد تشخیص داد یه هیبریده نگاه کرد...
هیبرید بیچاره که از نگاه خیره هوسوک روی خودش معذب شده بود کمی خودش و جمع کرد و سرش و پایین انداخت. به کت بویی که تمام صورتش کثیف بود و نمیشد چهره اش و خوب دید نگاهی انداخت و وقتی لباسای نازکشو دید دلش براش سوخت...
دل رحمیش اجازه نمیداد بزاره اون گربه کوچیک توی اون هوای سرد بیرون بمونه...
-خیلی خب... امشب و میتونی اینجا بمونی.
پسرک با خوشحالی به مرد مقابلش نگاه کرد.
-واقعا؟ یونی میتونه بمونه؟
هوسوک سرش و به تایید حرفش، تکون داد.
-آره اما اول باید حموم کنی...
YOU ARE READING
Catboy stories [Sope]
Fanfictionاگر یه گربه شیرین و خوشمزه داشته باشید، قطعا شما توی زندگی قبلیتون یه کشور و نجات دادید. حالا فرض کن اون گربه شیرین و خوشمزه، مین یونگی باشه. راستش و بگید، چقدر میتونید در مقابلش مقاومت کنید؟ من که هیچی! البته موهای هوسوک قراره از دست یونگی سفید بشه...