تو برای من؟ تو برای من چی بودی؟ تو همه چیزِ من بودی. تو همهی چیزی بودی که به خاطرش اون وضعیت رو تحمل میکردم.
تو برام چیکار کردی؟ بهم نشون دادی حتی توی دل تمام خشونتها عشق رو میشه با یک نگاه صادقانه پیدا کرد.
و من الان مطمئنم که عاشقتم!
کی مطمئن شدم؟ وقتی که تو منو پشت سرت گذاشتی تا ازم محافظت کنی. تو منو عاشق کردی فرمانده پس چرا من باید برات اینقدر بدوئم؟***
ایستاده بود و از دور به پسری که حتی نگاهش نمیکرد خیره بود. دیگه خیلی کم اون رو میدید. اینکه شبهاش رو توی اتاق فرمانده میگذروند باعث شده بود حتی کمتر از قبل همهی هم اتاقیهاش رو ببینه!
جیمین رو که اصلا! اون پسر حسابی باهاش غریبه شده بود ولی جونگکوک همون روزی که با عجله از پشت میز هم اتاقیاش بلند شد تا پشت میز فرمانده بشینه تمام اینهارو میدونست. خودش انتخاب کرد.هوسوک هم که سرش گرم مین هی بود. تنها کسی که گاهی با جونگکوک هم صحبت میشد جین بود! الان هم کنارش ایستاده بود و نگاه هردو روی جیمینی بود که وقتی سرد بود واقعا ترسناک به نظر میرسید!
نگاهش اشتباها به کوک افتاد و جونگکوک با غم به تیزی نگاه سرد پسر که با چرخوندن مردمکهاش ازش گرفته شد خیره بود. اون اولین دوستش بود.
اولین کسی که اینجا باهاش حرف زد. کاش میتونست بازم باهاش حرف بزنه و همه چیز حل بشه ولی این به نظرش یکم بچهگانه بود! جیمین داشت بچهگانه رفتار میکرد..."اون اینطوری نیست... باهاش صحبت کن."
جین گفت و باعث شد کوک با پوزخند سرش رو پایین بندازه و درحالی که با کفشش روی خاک زیر پاش دایره میکشید لب بزنه:
"اینطوری نیست؟ اون ازم متنفره..."
جین نفسش رو بیرون فرستاد و حالا با یک قدم خودش رو روبهروی جونگکوک رسونده بود. دست به سینه بهش خیره شد و با نگاه مشکوکی گفت:
"اولین شبی که از فرمانده پرسیدی بهت گفتم بهش نزدیک نشی."
جونگکوک سرش رو بالا آورد.
"پشیمون نیستم که به حرفت گوش ندادم!"
جین پوزخند زد و سرش رو برای سادگی پسر روبهروش تکون داد.
"برای پشیمونیت خیلی زوده!"
جونگکوک اخم وحشتناکی کرده بود.
"اون... خطرناک نیست..."
جین بعد از چند ثانیه سکوت با نگاهی که نگرانی و ناراحتی توش موج میزد لب زد:
"اون چیزی که باید ازش بترسی شخص کیم تهیونگ نیست...!"
بعد بدون اینکه توضیح بیشتری به پسر گیج شدهی روبهروش بده ازش دور شد. جونگکوک نگاه کلافش رو بیدلیل اطراف چرخوند و چشمش به سربازی افتاد که شب پیش به کیسه فرستاده شده بود.
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐢𝐫𝐭𝐲 𝐞𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐃𝐞𝐠𝐫𝐞𝐞 𝐂𝐢𝐫𝐜𝐮𝐢𝐭
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] [مـدار 38 درجــه] تاریکی و خون تمام دنیای من بود! یک سایه از اشتباهاتم حتی نمیذاشت نفس بکشم تا وقتی که تو... تو پاتو توی زندگیم گذاشتی جونگکوک! تو من رو درهم شکستی، بهم بگو کی بهت اجازه داد من رو عاشق کنی سربازِ اعزامی از یگا...