چانیول کمربند حولش رو باز کرد و اون رو از روی شونه هاش پایین انداخت و نگاه خجالتی اما شوکه بکهیون به بدنش رو از دست نداد.
بکهیون فقط با یه لباس زیر وسط تخت بزرگش و گونه های سرخ باعث میشد چانیول نتونه خودش رو کنترل کنه وپس روی بدنش خیمه زد و باعث شد بکهیون رو تخت دراز بکشه.
نقطه نقطه بدنش رو مکید و گاز گرفت حتی چندتا مارک روی رون های بی نقصش طرح زد و وقتی نم کوچیک روی باکسر بکهیون رو دید رضایت داد تا هر دوشون رو از شر باکسرهاشون خلاص کنه .
از کشوی اول پاتختیش لوب رو بیرون آورد و انگشتهاش رو باهاش کاملا پوشوند و حتی یه مقدارش رو روی روتختی ریخت .
وقتی بین پاهای بک نشست و جمع شدن ناخودآگاه زانوهاش رو دید با کمی خشونت پاهاش رو از هم باز کرد و بدون هیچ رحمی اولین انگشتش رو محکم واردش کرد و به صورت درهم شدش خیره شد .
اینکه بکهیون توی تختش بود اما قراردادی چیزی بود که خودش خواسته بود اما عصبیش میکرد .پس وقتی حرکت دوتا انگشتش رون شد به صورت بکهیون خیره شد و دیدن اشک هاش باعث شد چند لحظه خشک بشه اما وقتی برای هدر دادن نداشت کاندوم رو با سختی روی دیکش کشید و به همون دو انگشت قناعت کرد و آروم خودش رو روی وردی بکهیون تنظیم کرد میدونست این اولین بکهیونه از هر لحاظ اما تمام تنش مور مور میشد واسه تصاحبش پس با تلاش کلاهک دیکش رو وارد اون سوراخ لعنتی و تنگ کرد و ترجیح داد به صورت دردمند بکهیون نگاه نکنه .
بکهیون هنوزم اونطور که باید تحریک نشده بود و چانیول میدونست درد حتی بیشتر از تحریک شدنش جلوگیری میکنه پس وقتی که دیگه جایی برای پیشروی داخل اون سوراخ نداشت متوقف شد و دستش رو دور دیک بکهیون حلقه کرد به نسبت بدن کوچیکش ،بکهیون کوچولو اونقدرا هم کوچیک نبود آروم وقتی حس کرد فشار ماهیچه های بک دورش کمی کم شده حرکت رو شروع کرد و سعی کرد زودتر توده پروستاتش رو پیدا کنه.
حرکت ریتمیک پمپ کردن بکهیون با ضرباتش رو ادامه داد ،با تاثیر ویاگرا و حرکت دست های چان بلاخره کامل تحریک شد و با اولین ضربه درست چانیول بکهیون بلاخره لب های خونینش رو که بهشون مهر سکوت زده بود از بین دندون های کوچولو و کیوتش رها کرد و ناله بهشتیش رو به گوش های چانیول هدیه داد
-آه چا....چان..یول
چانیول با آرامش ضرباتش رو ادامه داد هیجان این رابطه استرس چانیول و حتی اولین ارگاسم واقعی بک باعث شد تا هردو زودتر از برنامه به کام برسن و چانیول ترجیح داد برای اولین بارشون فشار بیشتری به بکهیون نیاره طبق قرارداد اونا ۴بار دیگه هم داشتن.
چانیول اجازه داد تا وقتی هیجان بکهیون فروکش کنه راحت باشه پس سمت سرویس اتاق رفت از شر کاندوم سنگین و آویزون راحت شد و با یه حوله نم دار شده با آب گرم برگشت ورودی لیز از لوب و شکم پوشیده از کام بکهیون رو تمیز کرد و روی پسر منگ و خواب آلود رو پوشوند.چنددقیقه بعد از تمیز کردن خودش برگشت و لباس پوشید و روی کاناپه گوشه اتاق نشست و به بکهیون خیره شد پانسمان آماده روی مچ دست چپش و چندتا چسب زخم روی انگشت های دست راستش مثل یه خنجر به قلبش فرو میرفت و از تصور دلیل اون زخم ها لرز دردناکی توی تنش پیچید.
خودش باعث این وضعیت شده بود و از خودش متنفر بود ،اما بک اون اشتباه رو انجام نداده بود چانیول به درگاه خدا مسیح و هرچیزی که وجود داشت برای وجود اون دلیل دعا و شکر میکرد .
و همینطور برای وجود بکهیون الان و اینجا چانیول فرصت داشت هرچند محدود اما جبران میکرد همه چیز رو هم خطاهای خودش رو هم عذاب های بکهیون رو همه رو جبران میکرد.
.................................
(بریم سراغ داستان چانیول؟)
برخلاف تمام تلاش هاش برای آزادانه زندگی کردن ،درس خوندن و در واقع نفس کشیدن باز هم مثل تمام موارد توی زندگیش اینبارهم پدرش مجبورش کرده بود به کسب و کار خانوادگی برسه البته از یه جایگاه پایین ،چانیول مدیریت رو دوست داشت اما مدیریت کاری که دلش میخواست داشتن یه کمپانی موسیقی پول صلح بین تمام انسان ها نه ریاست یه بانک حوصله سر بر و ارتباط با پول عامل تمام جنگ ها.
پس حالا که چیزی که میخواست رو نداشت ،وقت انتقام گرقتن از هر دو پدربزرگش موسسان لعنت شده اون بانک بود امیدوار بود هیچوقت دوباره فرصت تناسخ رو نداشته باشن یا حدافل انسان نباشن.
پس اولین کاری که بعد از ورودش به بانک کرد شکستن سنت بزرگ خاندانش بود اتاق مدیریت طبقه دوم یه جورایی بین خانوادش حکم معبد و عبادتگاه رو داشت شایدم اون صندلی مزخرف چرم گاو رو تخت سلطنتیشون میدونستن و تمام رئسا باید اونجا جلوس میکردن و چانیول از چی این خاندان راضی بود که به سنت هاش پا بند باشه.
پس دستور داد تا هم دکوراسیون سالن اصلی رو تغییر بدن هم براش یه اتاق شیشه ای گوشه سالن بسازن با این توجیح که "من از مدیریت یه بانک اطلاع ندارم پس میخوام روی همه چیز نظازت کامل داشته باشم".
مورد دوم سنت شکنیش این بود که اجازه نداد کسی بجز اعضای هیئت مدیره اطلاع داشته باشن که اون وارث کل مجموعه بانکی و شرکت هاییه که زیرمجموعه صنایع ووهان فعالیت دارنه.
چیزی که توی خانوادش رایج بود این بود که رسیدن یه وارث به سلطنت رو با رعایت اصل کپی رایت از پادشاهان چوسان الگو بگیرن و همینکه چانیول گفت نمیخواد حضورش بعنوان وارث اعلام بشه کافی بود تا پدرش نقشه قتل کسی که تمام این تفکرات رو توی سر پسرش انداخته بشه یکی دیگه از نوادگان این خاندان کسی که سعی داشت هنوزم خودش رو از این خانواده جدا بدونه.
اما چانیول کوتاه نیومد و برای اثبات خودش حتی یه روزم صندلیش رو خالی رها نکرد. گرچه بطور روزانه فعالیت زیادی نداشت برداشت های خیلی بزرگ شکایات یا تایید وام ها به طور ویژه اجازه رئیس بانک رو لازم داشت که این روزها زیاد کسی برای وام سراغ بانکا نمیرفت تمام اون مراحل قانونی و عدم تاییدها باعث شده بود وام دهنده های خصوصی بازار وام رو دستشون بگیرن و در عین حال جوری که معاون مین کار میکرد باعث میشد کل زحمت چانیول فقط به تکون دادن قلمش ختم بشه .
پس چانیول زمان زیادی از روز رو بیکار بود بین اسناد کامپیوتری چرخ میزد بطور خودجوش کارکرد کارمندها رو بررسی میکرد و حتی معوقات وام ها رو دستی حساب میکرد تا فقط مشغول باشه.
وقتی تقریبا ۷ ماه از شروع زندگیش بعنوان یه رئیس بانک گذشته بود یادگرفت تا چطور گاهی بطور نامحسوس ساعت ها به سالن اصلی خیره بشه و مردم رو زیرنظر بگیره و اونجا بود که چشمش روی چیزی خاص گیر کرد .
باجه ۳ ،کارمند زیبا و ریزه میزه و لبخندی جادویی اسم اون کارمند رو شنیده بود از آدمی خاص و میدونست بکهیون خیلی خوش برخورده ،میدید که کارمند باجه ۴ همیشه برای همه آدم ها با هر سطح و سنی زمانی مناسب میذاره تا کارهاشون انجام بشه اما توی اکثر مواقع پشت میزش پیرزن ها و پیرمزد ها رو میدید و حالا دلیلش رو میفهمید یه لبخند جادویی!!
چانیول بین جهنم بی حوصلگی و شغل اجباریش یه تفریح پیدا کرده بود کارمند بیون بکهیون.
سوابقش رو چک کرده بود و حتی متوجه شده بود که کارمندش واقعا عالی کار میکنه
چانیول بی اونکه بخواد مدام نگاهش دنبال بکهیون کشیده میشد و همین توجهش باعث شد روزی که فرم درخواست وام بکهیون هرچند عجیب و غریب و خارج از ضوابط به دستش رسید واسه امضاش تعلل نکنه ،شاید پسر بیچاره شدیدا پول لازم داشت.
روزی که توی مراسم ختم خواهرش همراه با بقیه کارمندا شرکت کرد فقط دلش میخواست جلو بره و پسر تنها و گریونی که بعنوان همراه فقط اوه سهون رو کنارش داشت رو بین بازوهاش مخفی کنه و بگه که همیشه مراقبشه.اما این محال بود چانیول حتی جرات نزدیک شدن به بکهیون رو هم نداشت. چند روز بعد خبری توی بانک پیچید که چانیول رو واقعا شوکه کرد و تنها کاری که تونست برای آروم شدنش بکنه اخراج اون کارمند احمق بود کسی که بی تحقیق از خود بکهیون یه وام مبلغ بالا رو براش صادر کرده بود البته که چانیول از حماقت خودش هم چشم پوشی نکرد .
وقتی پسر بیچاره همراه با اوه سهون سراغش رفتن و ازش خواستن با ضمانت اوه سهون وام قسط بندی بشه چانیول واقعا از بکهیون متشکر بود اون بچه حق داشت ازشون شکایت کنه و حتی باز پرداخت وام رو هم قبول نکنه اما چانیول تنها کاری که کرد این بود که گاهی بی اونکه کسی بفهمه برخی از قسط ها رو پرداخت کنه و مدارک رو جوری بچینه که معلوم نباشه گرچه این کار واقعا کمکی به جلب توجه بکهیون نکرد.
پس چانیول سعی کرد با دادن تذکرها ،احضارهای مکرر بکهیون به اتاقش حداقل یکم به چشم اون پسر بیاد .اما کارش نتیجه برعکس داد و پسر بیچاره رو ترسوند.
و اونجا بود که چان تسلیم شد روزی که بکهیون رو تا دستشویی تعقیب کرد و فهمید جلوی چشم هاش چقدر منفوره .پس یکم بیشتر یا کمتر مهم نبود .چانیول بکهیون رو به دست میاورد حتی شده به زور.
و حالا بعد تمام اون روزا چانیول اینجا بود روی کاناپه نرم و قهوه ایش و به صورت غرق در خواب و کمی اخموی بکهیون خیره بود .به دستش آورده بود لمسش کرده بود تصاحبش کرده بود .حتی الانم میتونست رد بنفش شده روی ترقوش رو ببینه ،اونو مال خودش کرده بود.
خودش رو روی کاناپه مچاله کرد که با توجه به قد و هیکلش سخت و دردآور بود مخصوصا گردن کج شدش ،بشدت خوابش میمومد برعکس تصورش همون یه بار و هرچند کوتاه انرژی زیادی ازش کشیده بود شایدم بخش بزرگیش بخاطر جنگ روانی در جریان توی سرش بود اما ترجیح میداد همینجا روی کاناپه بخوابه فکر نمیکرد بکهیون زیاد از بیدار شدن کنارش خوشحال بشه.
.................................
در دفترش طبق چیزی که این چند روز عادت کرده بود بی هیچ در زدنی باز شد .
-بکهیون کجاس؟ چرا سر کار نیومده؟ این بار چیکارش کردی ؟
سهون با حرص پرسید و چانیول کلافه خودنویسش رو روی میز پرت کرد.
-انتظار نداشتی بعد از کاری که دیشب کردیم اجازه بدم بیاد سر کار احتیاج داشت استراحت کنه.
سهون عصبی خندید
-اینجا رو باش مسخرس توی عوضی بعد کارایی که باهاش کردی حالا مهربون شدی و نگرانشی؟
صداشون کم کم داشت بالا میرفت و چانیول ابدا جلب شدن توجه بقیه رو نمیخواست مخصوصا سمت بکهیون
-خفه شو سهون صداتو بیار پایین میخوای بک رو بین همه انگشت نما کنی؟
سهون کلافه دور خودش چرخید
-نه تو خفه شو چان از خودم متنفرم ،از تو بیشتر متنفرم که کاری کردی اون بچه رو بفرستم تو دامت باورکن اگه بلایی سرش بیاد واسه کشتنت دریغ نمیکنم حتی میدونی یه بار دیدن پدرت هم برای نابود کردنت کافیه
چانیول کلافه نالید
-بس کن سهون تو میدونی که برنامه ای برای اسیب زدن بهش نداشتم مجبور شدم ..مجبور شدم برای به دست آوردنش یه عوضی بشم و قسم میخورم جبران کنم قسم میخورم
سهون به لبه مبل کنارش تکیه داد
-دیشب اذیتش نکردی ؟ حالش خوبه ؟
چانیول سری تکون داد
-حالش خوبه اگه نگرانی باید بگم نه شلاقش زدم نه از سقف آویزونش کردم
سهون بهش دهن کجی کرد
-خب خودت چرت میگی من که سادیسمی و امثالش نیستم اونم کسیه که عاشقشم پس پرسیدن سوالت چرت بود به خانم جانگ گفتم مراقبش باشه و اگه خواست بره مانعش بشه و بهم خبر بده تا الانم غذاش رو خورده البته احتمالا ،بازم توضیح بدم ؟
سهون از لبه مبل بلند شد
-فقط خفه شو چان اما بدون حواسم بهت هست
سهون نزدیک در بود که چان ترجیح داد جوابش رو بده
-هی تو اوه سهون هیچوقت منو با اسم پدرم تهدید نکن چون دادن آدرس جدیدت به عمه برام در حد یه مسیج زمان میبره و همینطور توضیح اینکه تو نوه ارشد رو با مشت زدی
YOU ARE READING
Trust Me 🌻
FanfictionTrust Me 🥂 Couple:Chanbaek,Hunhan Gener:Angest,Romance,Smut 🔥بیون بکهیون پسریه که بخاطر بدهی زیاد خواهرش به بانک که حالا پرداخت قسط هاش به دوش اون افتاده، تقریبا بجز خونه ای که توش زندگی میکنه هیچی نداره و دنبال یه راه نجاته حتی اگه اون راه خودکشی...