چانیول به شدت شوکه بود انقدر شوکه که مثل یه مجسمه خشک بشه و به پسر روبروش خیره بمونه.اگه بهش میگفتن کره شمالی با یه بمب ساختمان بانکشون رو هدف گرفته و الان یه روحه براش باور پذیرتر بود تا اینکه بکهیون خودش پیش قدم بشه و ببوسدش ..
لعنتی این یه بوسه بود خیلی معصومانه اما یه بوسه بود.حتی اگه خوابم بود دلش نمیخواست تموم بشه پس خیلی سریع دستهاش رو دور تن ظریف اما گرم بکهیون حلقه کرد نمیذاشت بره ،حالا که خودش اومده بود چانیول محال بود بذاره تا از دستش فرار کنه ،ای کاش میتونست وجود بکهیون رو توی خودش حل کنه اون موقع دیگه بکهیون هیچ جوره نمیتونست تنها رهاش کنه.
بکهیون دستش رو از یقه چانیول جدا کرد و روی سینه محکمی که بشدت تکون میخورد گذاشت میتونست ضربان قوی و تند قلب چانیول رو زیر دستش حس کنه و این یکم خجالت آور بود. خودش هم دقیق نمیدونست دلیل اصلی خجالتش اون بوسه بود که خودش روی لبهای چانیول کاشته یا شوکه کردن چانیول ،پس آروم عقب کشید و کشش دستهای چانیول روی بدنش جوری که انگار نمیخواست بکهیون عقب بره رو حس کرد.
وقتی پاشنه کفشش زمین رو لمس کرد بکهیون به این کشف رسید که کفپوش بانک خیلی خیلی قشنگه اصلا چرا تمام روز تماشاش نمیکرد ، هر دو سکوت کرده بودن و بکهیون میتونست بفهمه کارش واقعا رئیسش رو شوکه کرده که مثل یه مجسمه ایستاده و هیچ کاری نمیکنه. پس سکوت توی اتاق رو با یه بهونه برای فرار از بین برد.
-من...من باید برم...امروز یه قرارداد وام دارم ،مشتریم.. اون الان میرسه.
بکهیون با خجالت و لکنت بدون نگاه کردن به چانیول گفت و خیلی سریع از جلوی چشمهای پر از شوک چانیول فرار کرد میتونست بگه واقعا دویدن انتخابش بوده.
.................................
سهون از صبح شاهد استرس بکهیون بود میدونست کیف توی دستش چیه بکهیون صبح به لوهان زنگ زده بود و سهون هم به لطف پخش صدا توی خونه حرفهاشون رو شنیده بود دعوتنامه جشن عروسی یه دوست مشترک که انگار لوهان هم خیلی براش خوشحال شده بود.لوهان بعد از قطع تماس براش کلی از اون دختر تعریف کرده بود و همینطور فراموش نکرده بود بگه که چقدر دختر بیچاره رو اذیت کرده و حالا هم خیلی مشتاقه توی جشن عروسیش شرکت کنه و شاید یکمم اذیتش کنه اگه شوهرش چاق یا قدکوتاه بود که دیگه چه بهتر.
اما چیزی که این وسط برای سهون عجیب بود بکهیون بود ،تردید توی رفتارش یا جوری که بیشتر تایم بیکاری روزش رو به دفتر چانیول خیره بود ،سهون میترسید که دوباره اتفاقی بیوفته و باعث بشه برای بار چندم دوستش و هیونگش صدمه ببینن.
از نظر سهون چانیول و بکهیون بیشتر شبیه یه تنگ شراب ترک خورده بودن تنگی که آماده یه تلنگر بود تا از هم بپاشه و متلاشی بشه و سهون به هیچ وجه نمیخواست شاهد این اتفاق باشه بیشتر دلش میخواست کسی باشه که اون ترک ها رو با چسب محکم میکنه.
چه بکهیون چه چانیول هیچوقت تبدیل به یه کریستال سالم و درخشان نمیشدن هر دوی اونها زندگی سختی داشتن که به جسم و روحشون صدمه زده بود ،این موضوع قابل انکار نبود اما میتونستن با وجود تمام ترک هاشون کنار هم بمونن و همدیگه رو سرپا نگه دارن به شرطی که دوباره به هم آسیب نزنن و سهون بشدت دلواپس بود اونا با آسیب زدن به هم به خودشون هم آسیب میزدن درباره بکهیون نظری نداشت نمیدونست آیا هیونگش تونسته جایگاهی تو زندگی بکهیون پیدا کنه یا نه اما مطمئن بود چانیول با هر ضربه زدن به بکهیون ده ها برابر آسیب میبینه.
پس وقتی بکهیون مضطرب و بی قرار از اتاقکی که چانیول امکان دیدن داخلش رو ازش گرفته بود بیرون اومد شاخکهاش به حرکت در اومد اون جا درست پشت اون شیشه های مات شده یه اتفاقی افتاده بود اتفاقی که سهون امیدوار بود دوباره یه جنجال به پا نکنه.
وقتی بکهیون کنارش نشست سهون تشویش توی وجودش رو به راحتی تشخیص داد باید از لوهان ممنون میبود که باعث شده بیشتر به اطراف و اطرافیانش دقت کنه اگه هنوزم سهون قبل از لوهان بود احتمالا حتی نمیفهمید بین چانیول و بکهیون چه خبره.
پس بی سر و صدا و جلب توجه ایستاد میدونست فقط خودش نیست که نگران بکهیونِ ،با وارد شدن بک به اتاق چانیول همه اعضای بانک نگاه دلواپسی به اتاقک شیشه ای انداخته بودن و میدونستن بک وقتی از اونجا بیرون بیاد مطمئنا حال خوبی نداره گرچه کسی از بُعد جدید اتفاق خبر نداشت همه فکر میکردن کل دردسرهای بکهیون فقط بخاطر اون وام لعنتیه همون وامی که جویونگ باهاش به زندگیش گند زده بود و بعدشم به لطف دردسرای همون وام کلی بکهیون رو آزار داده بود و حالا به لطف چانیول مطمئنا بودنش توی لیست سیاه و نابود شدن آینده کاریش کمترین مجازات براش بود و سهون مطمئن بود چانیول کاری کرده جویونگ هیچ وقت نتونه از اون وضعیت خلاص بشه و هر روز به این فکر کنه که چطور با حماقت زندگی خودش و بقیه رو نابود کرده.
YOU ARE READING
Trust Me 🌻
FanfictionTrust Me 🥂 Couple:Chanbaek,Hunhan Gener:Angest,Romance,Smut 🔥بیون بکهیون پسریه که بخاطر بدهی زیاد خواهرش به بانک که حالا پرداخت قسط هاش به دوش اون افتاده، تقریبا بجز خونه ای که توش زندگی میکنه هیچی نداره و دنبال یه راه نجاته حتی اگه اون راه خودکشی...