-وات د فاک اون بهت گفت عاشقته ؟
سهون تقریبا جیغ زد و باعث شد نگاه همه توی کافه سمتشون بچرخه ،پسر مو قرمز فقط با یه لبخند عذرخواهی کرد و با اخم سمت سهون چرخید.
-صداتو بیار پایین لعنتی میخوای واست یه میکروفون و بلندگو پیدا کنم تا وسط خیابون جار بزنی؟
سهون مظلومانه به هیونگش خیره شد ،بکهیون جدید یه جورایی شبیه رنگ موهاش بود تند و آماده فوران و این یه جورایی ترسناک بود چون لوهان بهش یه مهلت کوتاه داده بود تا زودتر همه چیز رو به بکهیون بگه تا بتونن مثل دوتا آدم عاقل میونه بکهیون و چانیول رو اگه امکانش باشه درست کنن و این در صورتی ممکنه که سهون حقیقت رو گفته باشه اینکه یه پسردایی به اسم پارک چانیول داره.
-اینکه اون احمق بلاخره بهت گفته عاشقته چیز خوبیه هیونگ و بهم حق بده که شوکه بشم بعد از تمام چیزهایی که پشت سر گذاشتین اینکه بدونی اون عوضی اونقدرا هم آدم بدی نیست خوشحال کننده اس.
بکهیون کلافه مک عمیقی به نوشیدنی یخ اش زد شاید سرماش مغز داغ کردش رو آروم میکرد.
-سهون من نمیفهمم بعد از تمام کارهایی که کرد این اعتراف زیادیه ....من نمیتونم بگم صداقت توی حرف هاش رو نفهمیدم ولی....
-ولی چی هیونگ ؟ نمیتونی بهش اعتماد کنی و ببخشیش ؟بهت حق میدم اون یه متجاوز حرومزاده اس ولی اون بیرون هیچ آدم خوبی نیست...همه قراره به هم آسیب بزنن تو نمیتونی بهش یه فرصت بدی ؟
سهون مکث کرد و باتردید ادامه داد.
-شاید واقعا عاشقته و تونست قلبت رو به دست بیاره .
بکهیون سرش رو روی میز گذاشت.
-نمیدونم سهون ...نمیدونم.
سهون مردد از دفعه قبل پرسید.
-بک اگه من یه راز رو ازت مخفی کرده باشم ...خب تو چیکار میکنی؟!
بکهیون با تعجب به سهون خیره شد.
-منطورت چیه سه سه ؟!
سهون کلافه نفس عمیقی کشید.
-من یه چیز رو ازت مخفی کردم بک ...در واقع از همه مخفی کردم نه اینکه فقط تو ندونی.
بکهیون اخم کرده بود و این سهون رو بیشتر میترسوند.
-من....من چانیول رو خیلی خوب میشناسم .
بکهیون متعجب پرسید
-قبل از اینکه رئیسمون بشه ؟از کجا ؟
سهون سرش رو پایین انداخت.
-از وقتی که یادم میاد تقریبا از ۴سالگی ام ،اون ...اون پسر داییمه هیونگ
بکهیون شوکه به سهون خیره شد این یه شوخی مسخره بود ،مگه نه ؟
ناباور به سهون خیره شد .
-من ...من نمیفهمم سهون ،داری میگی اون ...اون پسر داییته ؟یعنی تو ....
بکهیون فقط برای یک یا دو دقیقه به سهون خیره شد و بعد سهون خیلی راحت تونست اون نگاه نا امید رو از چشم هاش بخونه انتظار برخورد خوبی از بکهیون وقتی حقیقت رو میفهمید نداشت ،اما واقعا دلش نمیخواست اون نگاه نا امید رو ببینه وقتی هدفش خودشه.حالا به چانیول حق میداد چشم های بکهیون واقعا جادویی بودن اونا میتونن کاری کنن از خودت متنفر بشی.
اونا میتونن کاری کنن که پارک چانیول تمام دیشب رو تا صبح اشک بریزه و مدام بگه که از خودش متنفره ،چون بکهیون با نفرت بهش خیره شده.
بکهیون چند لحظه بعد ایستاد ،سوئیشرتش رو از لبه صندلی چنگ زد و بی هیچ حرفی از کافه بیرون رفت.
سهون به محض اینکه به خودش اومد کار هیونگش رو تکرار کرد و توی پیاده رو دنبال بکهیون دوید.
-هیونگ
بکهیون
بک وایسا
چندین بار بکهیونی که خیلی سریع راه میرفت ودر واقع بیشتر در حال دویدن بود رو صدا زد و دنبالش دوید.وقتی بهش رسید شونه اش رو چنگ زد و سمت خودش چرخوند
-بکهیون ...اه فاک
هین شوکه چند نفری که اطرافشون بودن رو به وضوح شنید و شوکه شده جای مشتی که با دست های کوچیک ولی قوی بکهیون روی صورتش خورده بود رو ماساژ داد واو اون فسقلی واقعا خیلی زور داشت.
-تو یه عوضی ایی اوه سهون ..یه عوضی
بکهیون داد زد و بی تفاوت به تماشاچیای شوی اختصاصی که راه انداخته بود با حرص قدم برداشت و از سهون فاصله گرفت اما پسر کوچیکتر قرار نبود بیخیالش بشه پس بازم دنبالش کرد و با چنگ زدن به سوئیشرتش مانع رفتنش شد.
-عجول نباش بکهیون ...بذار همه چیزو برات توضیح بدم...همه چیزو.
بکهیون به زخم گوشه لب سهون خیره شد و بعد نگاهش به چشمهای مملو از خواهش پسر کوچیکتر گره خورد.
بی هیچ حرفی با سرعت کمتری شروع به راه رفتن کرد و سهون سریع خودش رو بهش رسوند.
-بک بهم گوش بده خواهش میکنم بخاطر لوهان ...خواهش میکنم.
-فقط بخاطر لوهان
لحن بی حس بکهیون وجوری که حتی بهش نگاه نمیکرد هم سهون رو میخکوب کرد اما سریع به خودش اومد حالا که بکهیون بهش فرصت داده بود از دستش نمیداد.
.................................
پیدا کردن یه پارک خلوت توی این روزها که همه برای رسیدن به مقصدشون عجله دارن کار سختی نبود و حالا هر دو زیر درختی که تقریبا هیچ برگی روش باقی نمونده بود روی نیمکت فلزی بزرگی نشسته بودن.
-بک میخوام بدونی هرچیزی که تا الان ازت مخفی کردم عمدی نبوده ...به هیچ وجه
-سهون من فقط میخوام داستانت رو بدونم قرار نیست چرت و پرت تحویلم بدی.
بکهیون تقریبا حرصی غر زد و سهون خودش رو لعنت کرد اصلا چرا به چانیول کمک کرده بود؟
YOU ARE READING
Trust Me 🌻
FanfictionTrust Me 🥂 Couple:Chanbaek,Hunhan Gener:Angest,Romance,Smut 🔥بیون بکهیون پسریه که بخاطر بدهی زیاد خواهرش به بانک که حالا پرداخت قسط هاش به دوش اون افتاده، تقریبا بجز خونه ای که توش زندگی میکنه هیچی نداره و دنبال یه راه نجاته حتی اگه اون راه خودکشی...