S2 Part 18

234 62 4
                                    


'لطفا به خودتون این فرصت رو بده ،هردوتون لیاقتش رو دارین'
متن مسیج لوهان رو دوباره خوند و با قفل کردن گوشیش اون رو توی جیبش انداخت.جعبه ای که قراربود هدیه ازدواج هه این باشه رو توی جیب داخلی کتش گذاشت و با توجه به اینکه چانیول چند دقیقه قبل گفته بود نزدیک خونشه از واحدش بیرون اومد دلش نمیخواست منتظر نگهش داره.
با ایستادن پشت در اصلی خونه نفس عمیقی کشید.با بیرون رفتن از این در همه چیز رو تموم میکرد.بکهیون آسیب دیده قبلا مرده بود و به حدکافی براش عزاداری کرده بود حالا موقع شروع کردن بود.
باید اجازه میداد غمهاش مثل یه خاکستر توی هوا پخش بشن و رهاش کنن تا بتونه دوباره نفس بکشه ،باید دردهاش رو پشت سرش جا میذاشت تا بتونه زندگی کنه.
بکهیون میخواست بعد از مدت ها در جا زدن بالاخره از نو شروع کنه.
................................

چانیول ترسیده بود محض رضای خدا حتی وقتی پدرمادرش هرشب ... البته شبهایی که باباش خونه میومد و مادرش مست و بیهوش نبود دعوا میکردن هم اونقدر نمیترسید.اما حالا از واکنش بکهیون ترسیده بود میدونست فرستادن لباس زیاده روی بوده و همینطور میدونست بازم با بی فکری توی چاه رفتن دیگه نهایت خریت بوده ،نمیدونست اون ایده لوس یهو از کجا اومد توی ذهنش که برای بکهیون لباس بگیره اونم وقتی حساسیتش روی کمک ناخواسته یا چیزی از بقیه گرفتن رو میدونست.
درسته چانیول خیلی خوب همه چیزو میدونست اون زمان وقتی وکیل بانک سراغ بکهیون رفته بود و سهون ضمانتش کرده بود عمق دردسری که پسر بیچاره توش گیر افتاده بود رو فهمیده بود پس سهون رو جلو فرستاده بود تا پیشنهاد قرض دادن به بکهیون رو پیش بکشه اون زمان حتی مبلغ وام کمتر بود و سود سرسام آوری هم بهش اضافه نشده بود اما بکهیون ردش کرده بود.
پس وکیل احمق بانک رو با ایده صندوق کمک به کارمندان که حتی وجود هم نداشت جلو فرستاده بود تا بکهیون رو تشویق کنه از خدمات کمکیش برای پرداخت وام استفاده کنه اما بازم بکهیون خیلی جدی ردش کرده بود و گفته بود کسای دیگه ای هم هستن که بیشتر به اون خدمات احتیاج دارن.
بعد از اون بود که فهمیده بود بکهیون شروع به اضافه کاری ایستادن کرده پس براش کارای الکی جور میکرد تا بتونه بهش کمک کنه و حتی جوری که خیلی به چشم نیاد ساعتها و مبالغ واریزی رو هم دستکاری میکرد خیلی شانس آورده بود که کسی متوجه نشده بود وگرنه سهام دارایی شبیه عمش خیلی سریع اونو به اختلاس از بانک متهم میکردن.
وقتی اتفاقی بین حرفهای سهون فهمیده بود بکهیون شروع کرده توی خونه کار کردن با چندتا آشنا صحبت کرده بود تا بهش برای کار پیشنهاد بدن ،اما وقتی فقط هر روز بکهیون جلوی چشمهاش لاغرتر و داغون میشد و بیشتر از همه فاصله میگرفت اون ایده احمقانه اومد به ذهنش.
چانیول به شدت از اینکه یهویی یه فکری به سرش میزد و اجراش میکرد متنفر بود اما یاد گرفته بود که فقط جلو بره و هیچ وقت پشت سرش رو نگاه نکنه پس فقط انجامش میداد اما الان به لطف کتک خوردن از لوهان و سهون و همینطور حماقت های بی سابقه اش یاد گرفته بود حتی شده با تاخیر به عواقب کارهاش هم فکر کنه و خب درسته که دیر بود اما بازم نمیتونست کاری کنه.
توی اون لحظات چانیول قبول داشت که بهترین کار رو انجام داده اون قرارداد لعنتی قرار نبود اونجوری پیش بره در واقع خودش هم فکر نمیکرد انقدر هورنی و بدبخت باشه که بلافاصله مثل یه گربه فاکی به بکهیون حمله کنه و اولین بارشون رو اونجوری هول هولکی خراب کنه.
یا حتی فکر نمیکرد ،فکر بودن یه دختر توی زندگی بکهیون میتونه انقدر بهش آسیب بزنه که عقلشو از دست بده و اون اشتباه نابخشودنی رو انجام بده که حتی ممکن بود به قیمت جون بکهیون تمام بشه.
گرچه خریدن لباس خب زیادم از انجامش پشیمون نبود دلش میخواست بکهیون رو توی اون لباس ببینه حتی اگه به این قیمت باشه که الان عملا حس میکرد قراره توسط بکهیون ترور بشه.
اصلا نمیفهمید چرا داره از سهون مشورت میگیره و همونطور که سهون بهش توصیه کرده اجازه میداد مغزش هر غلطی میخواد بدون استفاده از منطقش بکنه حالا درسته که لوهان و سهون یه رابطه خوب باهم داشتن اما عملا اون رابطه با تلاش و هوش لوهان داشت سالم جلو میرفت و سهون عملا بجز توی تخت هیچ جای دیگه ای کارایی نداشت ،دیگه خودش که چندین و چندسال اون بچه رو دیده بود یه نازپرورده که یهویی تصمیم گرفته بود بودن با لوهان رو با تمام سختی هاش قبول کنه و برای داشتن عشقش بالغ بشه و صادقانه اون روزی که لوهان زخمی همراه سهون به خونش اومده بودن و چانیول چشمهای اشکی سهون کوچولو رو دیده بود بهش افتخار کرده بود ،اما اینا دلیل نمیشد به عقل نداشتش اعتماد کنه و به هرچی میگه عمل کنه ولی احمقانه داشت این کارو انجام میداد.

Trust Me 🌻Where stories live. Discover now