-مطمئنی که نمیخوای باهام بیای آقای بیون؟؟
بکهیون پتوش رو روی خودش مرتب کرد و بیشتر توی تشک نرمش فرو رفت تصمیم گرفته بود زودتر بخوابه چون به شدت خسته بود.مسخره بود که چند هفته ای که پشت سر گذاشته باعث شده با چندساعت بیشتر کار کردن خسته بشه.
انگار روزایی که خودش رو میکشت تا بیشتر کار کنه مثل یه کابوس بودن و حالا که بیدار شده بود واقعیت نداشتن.بکهیون به خوبی روزهایی رو به یاد میاورد که برای بیشتر پول در آوردن و پرداخت وام لعنتیش قبل از تقسیم بندی عجیب و کم سابقه یه سری قسط پاره وقت ،برای چندتا شرکت کوچیک کارهای حسابداریشون رو وقتی بعد از ساعت اداری به خونه میرسید انجام میداد یا حتی کار تایپ و ادیت رو از یه ناشر اینترنتی میگرفت ،لعنت بهش اون نویسنده های لعنتی دستخط های مزخرفی داشتن و دیوونه اش میکردن ،بعضی هاشون حتی نمیتونستن یه جمله رو درست سرهم کنن و جز پرفروش یا پر بازدیدترین های ماه هم بودن.
-مطمئنم آقای خلبان
جواب پی ام لوهان که یه جورایی عجیب و تهدیدآمیز به نظر میومد رو با توجه به استیکری که بعدش فرستاده بود داد و چراغ کوچیک کنار تختش رو روشن کرد دوست نداشت توی تاریکی باشه به حد کافی زندگیش تاریک و سرد بود البته که هنوزم معتقد بود زندگیش مزخرفه هنوز نمیتونست با تمام چیزایی که تجربه کرده کنار بیاد ،شاید باید وقتی که یکم وضع مالیش بهتر میشد سراغ یه روانشناس یا مشاور میرفت و یکم به خودش وقت میداد تا بهبود پیدا کنه
اینکه خودش هم قبول داشت علاوه بر آسیب های جسمی از نظر روحی و روانی هم صدمه دیده چیز خوبی بود مطمئنا یه آدم سالم سابقه دوبار اقدام به خودکشی رو توی زندگیش اونم تو یه مدت کوتاه نداشت و بکهیون حس میکرد خیلی به خودش بدهکاره همونقدر که بقیه رو مقصر میدونست خودش هم مقصر بود بخاطر بی توجهی وعلاقه نداشتن به خودش و یا حتی بدتر از اون فراموش کردن خودش.
باید برای خودش جبران میکرد و اگه قرار بود یه رابطه رمانتیک یا هرچی شبیهش رو شروع کنه باید توی یه ثبات روانی نسبی میبود تا بتونه به شریکش هم توجه کافی داشته باشه و باری هم روی دوش طرف دیگه نباشه گرچه چانیول حقش بود که یکم اذیتش کنه تا تلافی همه چیزو سرش در بیاره اما نه وقتی زندگی قبلا حسابی به خدمتش رسیده ،بودن هردوشون کنارهم میتونست کمکشون کنه زخمهاشون رو مداوا کنن و توی بستن بالهای شکستشون بهم کمک کنن.
خیلی طول نکشید که با صدای گوشیش از سیاه چاله افکار درهم و برهمش بیرون کشیده شد و متوجه یه ویدیو با کپشن "خودت خواستی بیون ، بنظرت وقتی همکارات ببیننش نظرشون چیه ؟" شد که لوهان در جوابش پی امش فرستاده بود.
بکهیون سریع فایلی که دانلود شده بود رو باز کرد و از چیزی که میدید شوکه شد.
اونجا خودش بود در حال گریه کردن ،درست وسط نشیمن خونه سهون و لوهان در حالی که سهون بغلش کرده بود و موهاش رو مثل یه پاپی نوازش میکرد و بکهیون هم مثل یه بچه دماغو مدام دماغشو بالا میکشید و غر میزد که سهون بدجنسه و باید زودتر همه چیزو بهش میگفت.
خیلی خوب یادش بود که لوهان اون روز وقتی سهون بهش سیلی زده بود بعد از اینکه هردوشون رو بغل کرده بود و گفته بود خوشحاله که بالاخره تصمیم گرفتن خریت رو تموم کنن و آشتی کنن ،ازشون جدا شده بود تا برای بکهیون که شدت گریه اش شدید بود ونمیتونست درست نفس بکشه آب بیاره و اون لعنتی به جاش رفته بود تو یه سوراخی قایم شده بود و ازش فیلم گرفته بود؟!
فیلم گرفتنش به درک اون لوهان بود یه عوضی تمام عیار چی میشد ازش انتظار داشت اما داشت باهمون فیلم لعنتی تهدیدش هم میکرد اونم واسه یه خرید مزخرف ؟
-هیونگ تو یه حرومزاده ای.
YOU ARE READING
Trust Me 🌻
FanfictionTrust Me 🥂 Couple:Chanbaek,Hunhan Gener:Angest,Romance,Smut 🔥بیون بکهیون پسریه که بخاطر بدهی زیاد خواهرش به بانک که حالا پرداخت قسط هاش به دوش اون افتاده، تقریبا بجز خونه ای که توش زندگی میکنه هیچی نداره و دنبال یه راه نجاته حتی اگه اون راه خودکشی...