S1 Part 14(End)

350 81 1
                                    


فنجون دمنوش رو کنار ظرف سوپ گذاشت و سمت اتاق بکهیون جایی که ازش صدای حرف زدن های سهون میومد رفت.
در واقع صدای حرف زدن نبود لحن سهون سرزنشگر بود اما با آرامش انگار داشت یه بچه رو جوری دعوا میکرد که نترسه و زیر گریه نزنه.
-بکهیونا واست غذا آوردم .
حضورش رو اعلام کرد تا متوجهش بشن شاید حرفی میزدن که لوهان نباید میدونست یا هرچیزی دیگه ،اونا باهم دوست بودن و تمام مدت تایم اداری رو کنار هم بودن و ممکن بود رازهایی داشته باشن که لوهان از هیچکدومش خبر نداشته باشه ،سهون از جریان رابطه چانیول و بکهیون خیلی بیشتر از خودش خبر داشت.
لوهان تا قبل از اینکه بفهمه کسی که چان یه قرارداد بردگی جنسی یا حالا هرچی شبیهش رو جلوش گذاشته تا امضا کنه بکهیونه ،فقط برای پسر بیچاره دل سوزونده بود و بارها سهون و چانیول رو سرزنش کرده بود. اما حالا دیگه خیلی دیر شده بود لوهان به موقع تلاشی برای نجات بک نکرده بود ،پس الان حمایت ازش رو وظیفه خودش میدونست.یه جورایی انگار بکهیون رو به سرپرستی گرفته بود تا تماما مراقبش باشن.
اما همه اینا بازم اینکه لوهان از جزئیات شروع همه چی خبر نداشت رو تغییر نمیداد. از تمام بندهای قرارداد خبر نداشت و خب موضوع اصلی این بود که بکهیون توی منجلاب گیر افتاده بود یه گیر افتادن حرفه ای .
لوهان حتی نمیدونست وقتی بکهیون بفهمه سهون و چانیول با هم نسبت خونی دارن چیکار میکنه ،میدونست که باید بهش بگه دیر یا زود شاید حتی همین امروز ،اما میترسید بلاخره چانیول بهش آسیب زده بود و لوهان میدونست سهون هم بی تقصیر نیست که جلوی چانیول رو نگرفته ،درسته که تلاش کرده بود اما تلاشش جواب نداده بود.
لوهان خسته و ترسیده بود و میتونست جو سرد و خفقان آور اتاق رو احساس کنه. نمیدونست اونا راجع به چی حرف میزدن ولی سهون رو به خوبی میشناخت اون یه سرزنشگر اساسی بود از اون حرفه ایاش.
-سهون ،بکهیون
لوهان لب تخت نشست و سینی غذا رو جلوی بکهیون گذاشت.
-فکر نکنم با سرزنش کردن همدیگه یا حتی چانیول به جایی برسیم ،بیاید راجع به بعدش صحبت کنیم .بکهیون..
به پسر مچاله شده گوشه تخت خیره شد
-میخوای چیکار کنی ؟
بکهیون همچنان سکوت کرده بود مثل تمام دقایق قبل که سهون بخاطر کار احمقانه ای که داشت میکرد دعواش میکرد در واقع غرغر میکرد.حالا هم هیچ جوابی برای لوهان نداشت ،نمیدونست برنامش چیه ،نمیدونست باید چیکار کنه حتی انقدر از رفتارهای دیشب چانیول گیج بود که حتی نمیتونست فکر کردن به حرفاش رو متوقف کنه.
منظورش از کسی که میخواست بکهیون عاشقش باشه وقتی قرارداد تموم بشه چی بود ...مگه سهون نمیگفت چانیول عاشقشه؟ مگه نمیگفت قرارداد فقط بهانس اما چانیول خیلی راحت فقط باهاش میخوابید و بعد میرفت مثل دیشب شاید اون کسی که روی گونش یخ گذاشته بود و کنارش بود توهم خودش بود. صبح وقتی خیلی ترسیده و داغون بیدار شده بود چانیول نبود دفعه اول هم نبود ....
چانیول هیچوقت نبود قهرمانی که گوشه ذهن بکهیون ازش شکل گرفته بود حالا داشت کم کم محو میشد و از بین میرفت.
شاید احساساتی که سهون با حرف هاش درگیرش کرده بود احمقانه بود ...بکهیون نباید رو هیچی حساب باز میکرد نه موندن چانیول نه اینکه اون قرارداد فراموش بشه نه این که چانیول عاشقشه ....
اما اون اشکا چی لمس آروم دستاش رو بدنش چی اونا هم توهمش بود ؟
هنوز میتونست اون لمس لطیف روی لب هاش رو احساس کنه ...اما چانیول رفته بود احتمالا الان پشت میزش نشسته بود و به مدارک وام ها یا یه کوفت دیگه میرسید.
در حالی که بکهیون شکسته بود سعی کرده بود خودش رو بکشه سعی کرده بود از همه چیز فرار کنه و حالا حتی سرزنش هم میشد ..مگه سهون هیچوقت جای بکهیون بوده که بهش میگفت احمقه مگه هیچوقت شرایطش رو درک کرده بود که بهش میگفت اشتباه کرده...
یه قطره اشک از پلک چپش پایین چکید
-بسه ....
هنوز توی پس زمینه حرف های لوهان و گاهی نظرات سهون بود اما نمیشنیدشون یه سری زمزمه های محو بود و ....
-گفتم بسه
تقریبا جیغ زد و هر دو پسر توی اتاق رو شوکه کرد.
-تنهام بذارید میخوام ....
-میخوام بخوابم
لوهان شوکه سینی ای که سمتش هول داده میشد رو گرفت.
-بکهیون نمیشه
مکث کرد و ادامه داد.
-من نمیتونم الان تنهات بذارم
بکهیون تلخ خندید
-نکنه توام مثل دوس پسرت فکر میکنی احمق بودم که میخواستم خودمو بکشم
نگاه سردی به سهون انداخت
-دیگه تکرارش نمیکنم اما اگه خیلی دلت میخواد پرستار بچه باشی
با خونسردی به لوهان خیره شد
-خونم دوتا اتاق داره ....پس حالا هر دوتون برید بیرون. بـیــــــرون
تمام عصبانیتش از افکار مزخرفش رو توی داد اخرش جمع کرده بود و حالا نفس نفس میزد. در که بسته شد میتونست غر زدن های لوهان به سهون رو بشنوه که بهش میگفت نباید با بکهیون اینجوری حرف بزنه لبخند کوچیکی زد
"اگه همه دنیا هم بهش پشت میکرد لوهان رو داشت"
.................................

Trust Me 🌻Where stories live. Discover now