S1 Part 13

309 84 2
                                    


لعنتی به پله های مزخرف داد و دستش رو به قاب در بند کرد نفسش بالا نمیومد و داشت از استرس میمرد وقتی بلاخره بعد از چندبار تلاش کلید توی قفل فرو رفت سریع توی قفل چرخوندش و وارد خونه شد از سهون خواسته بود پایین توی ماشین بمونه و آماده باشه برای همه چیز حتی رسوندن بک به بیمارستان
آهسته داخل خونه رفت همه جا توی سکوت فرو رفته بود و لوهان فقط صدای فرو ریختن آب توی چیزی که پر از آب بود رو میشنید و همینطور شر شری که اثبات میکرد اون کوفتی سر ریز شده ،آروم سمت حمام که درش باز بود رفت و از چیزی که دید شوکه شد و تقریبا جیغ زد
-بکهیون
.................................
آروم چشم هاش رو باز کرد اما واقعا کار سختی بود انگار چسب قوی ای مژه هاش رو بهم چسبونده بود.
لعنت بهش این کار از سومین بعید نبود
چند ثانیه طول کشید تا بیاد بیاره سومین دیگه نیست و بعد بلافاصله تمام اتفاقاتی که دیشب پشت سر گذاشته بود جلوی چشم هاش به رقص در اومده بود.
سریع توی تخت خیز برداشت تا بشینه اما پیچیدن درد نفس گیری توی کمرش و سوزش مرگ آور ورودیش دوباره روی تخت افتاد تمام بدنش درد میکرد و احساس میکرد یه کامیون از روش رد شده.
تمام اتفاقاتی که دیشب تجربه کرده بود بارها و بارها پشت پلک های بارونی از دردش پخش میشد ،هق هق دردناکی کرد و با دست هاش موهای سیاهش رو چنگ زد چرا این اتفاق براش میوفتاد مگه گناهش چی بود ؟
مگه چه اشتباهی کرده بود ؟
بکهیون فقط میخواست آرامش داشته باشه واسه یه بارم که شده خوش باشه .
میخواست واسه یه بارم که شده شاد زندگی کنه
بی هیچ مسئولیت و بدبختی ای
بی هیچ بار اضافه ای روی شونش
بی هیچ سایه نحسی روی لحظه هاش
اما این بدبختیا
این دردا
این عذاب
این تاوان
بکهیون نمیدونست چرا داره تاوان پس میده اصلا تاوان چه گناهی رو داشت پس میداد؟
بد رفتاریش با دختر کوچیک همسایشون خب از اون دختر خوشش نمیومد پس کشیدن موهاش اشکالی نداشت اون احمق هم همیشه آدمی برفیش رو لگد میکرد.
اذیت کردن گربه ی عمه چورونگ و چسبوندن آدامس به دمش ؟؟ گربه احمق حتی لیاقت بیشتر از اینو داشت اون جوجه گنجشک کوچیکی که بکهیون ازش مراقبت میکرد تا خانوادش دنبالش بیان رو کشته بود.
تقلب رسوندن به لوهان سر امتحان هندسه ؟
یا بدتر از اینا بود و بکهیون ازش خبر نداشت نمیدونست چیکار کرده که همچین تاوانی برای گناهش تعیین شده توی زندگی قبلیش شاید یه خائن یا یه قاتل بوده و توی این زندگیش ...
شاید ..شاید اصلا مشکل جای دیگه بود ،شاید به دنیا اومدنش؟
آخه اینکه تقصیر خودش نبود مگه بکهیون به کسی واسه اومدن به این جهنم التماس کرده بود ؟
مرگ پدر و مادرش ؟
اون اتفاق هیچ ربطی بهش نداشت بکهیون حتی بهشون گفته بود اون تئاتر یه مزخرف محضه و لازم نیست به دیدنش برن اما اونا مثل همیشه سومین و حرف هاش رو به همه چیز ترجیح داده بودن
شاید اینکه دنبالشون راه نیوفتاده بود
شاید اصلا مشکل دنیا با زنده بودنش بود شاید وقتش همون موقع تموم شده بود شاید داشت با وقت دزدی زندگی میکرد و کائنات تنبیهش میکردن اگه...
اگه میمرد خبری از درد نبود ؟
شاید مرگ چیزی که لایقش بود اره شاید واقعا باید اونم توی یه تصادف میمرد و چرخه زندگیش رو تموم میکرد.
مثل یه عروسک خیمه شب بازی بی جون روی تخت نشست لبش رو از درد گزید و تازه باعث شد زخم های دیشب سر باز کنن اروم جوری که اون درد لعنتی بیشتر نشه پاهاش رو روی زمین کشید و سمت حمام رفت بدنش داشت یه دژاوو میساخت چند دقیقه بعد توی وان نشسته بود و آب سرد تا مچ پاش که توی شکمش جمع شده بود رو پوشونده بود و بکهیون سعی داشت جیغ نکشه برخورد آب با بدنش و ورودی زخمیش دردناک تر از انتظارش بود و همینطور مدل نشستنش هم همه چیز رو بدتر کرده بود تنها گرمی که حس میکرد حرکت چیزی غلیظ و گرم از روی لب هاش تا گردنش بود و بکهیون وقتی به آبی که تا روی شکمش و نیمه رون هاش بالا اومده بود نگاه کرد دوباره اون لکه های سرخ رو دید اونا مدهوش کننده بودن وقتی اون سرخی غلیظ توی عمق آب محو میشد و قطره بعدی هم کم کم مثل قبلی رنگ میباخت لبخند زد کاش خودش هم میتونست توی یه آب بی نهایت محو بشه شاید باید تا رود هان میرفت و امتحان میکرد تا ببینه محو شدن بین جریان آب چجوریه

Trust Me 🌻Where stories live. Discover now