گرچه هیچ چیز اونجور که میخواست پیش نرفت.لباس بخاطر آویزون بودن روی در فروشگاه بو گرفته بود و چانیول برای راحت شدن از شر اون بو لباس رو شسته بود.اما هودی لعنتی به شدت اعصابش رو به فاک داده بود وقتی لباس رو از ماشین بیرون آورده بود پارچه لعنتیش آب رفته بود باعث شده بود بود چانیول کلا از اون لباس ناامید بشه و در نهایت لباس رو یه گوشه انداخته بود ، اما خب انگار دور انداختنش داشت به ضررش تموم میشد و یه جورایی شانس آورده بود که لباس هنوز اونجا بود.با دقت لباسها رو تا کرد و اونا رو همراه با یه حوله صورت، نو روی تخت گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
آروم توی راهرو قدم گذاشت و صداهایی که از نشیمن میومد کنجکاوش کرد تا آروم وارد نشیمن بشه و بکهیون رو ببینه که با گوشیش بازی میکنه اونم درحالی که عملا هیچی از اطرافش نمیفهمه.بکهیونی که حرص میخورد و به شخصیت های بازیش غر میزد زیادی کیوت بود زیادتر از این که قلب چانیول طاقتش رو داشته باشه.
-بکهیون
بک
بک
هیون!
تقریبا هیون رو داد زد تا توجه بکهیون رو جلب کنه و وقتی چشمهای درشت شده بک رو دید لبخند زد.
-خب برات توی اتاق لباس گذاشتم ، فکر کردم با کت و شلوار راحت نباشی . بکهیون گوشیش رو قفل کرد و روی میز عسلیه کنارش گذاشت و در حالی که کتش که با دقت تا کرده و روی پاش گذاشته بود رو برمیداشت لبخند زد.
-ممنون ،واقعا داشتم خفه میشدم.
.................................
وارد اتاق چانیول شد و به لباسهایی که چانیول روی تخت براش گذاشته بود نگاه کرد دفعه قبل که اینجا بود بخاطر شرایطش توجه خاصی به این اتاق نکرده بود و احتمال میداد که دکوراسیونش قبلا هم چندان شباهتی به الان نداشته اما حالا میتونست به خوبی به اطرافش نگاه کنه اتاق خواب چانیول زیاد شلوغ نبود مثل دفترش انگار چانیول واقعا علاقه ایی به شلوغی زیاد نداشت. یه تخت و یه کمد خیلی بزرگ ،یه میز آرایش که روش پر از محصولات مراقبت پوست و مو و ادکلن وعطرو...بود و یه قفسه نه چندان بزرگ که توش چندتایی سی دی و فیگور به چشم میخورد اتاق چانیول رو پر کرده بود ،بکهیون از لوهان شنیده بود که چانیول بعد از رفتنش از عمارت پدرش جایی که تمام سالهای زندگیش تا قبل از مرگ مادرش رو توش گذرونده بود ،توی یه خونه خیلی بزرگ و شیک زندگی میکرده اما حالا و بودنش توی یه آپارتمان شیک و اما نه چندان گرون البته که همین جا هم برای یکی مثل بکهیون خیلی گرون بود اما خلاف روش زندگیه خانواده پارک بوده و اینم یه اعلام جنگ با پدر و پدر بزرگش از طرف چانیول بود.
بکهیون به اطرافش نگاه کرد تا جای مناسبی برای لباسهاش پیدا کنه و در نهایت تصمیم گرفت اونا رو با دقت تا کنه و روی صندلی کنار میز بذاره.
با پوشیدن شلوارک خنده اش گرفت زیادی بلند و بزرگ بود با برداشتن حوله سمت حمام توی اتاق که دفعه قبل توش دوش گرفته بود رفت تا موهایی که به لطف تاف هنوز خوش حالت بالا ایستاده بودن رو یکم یه حالت اولشون برگردونه.
با بالاتنه خیس و حوله دور گردنش به اتاق برگشت و قطراتی که از موهاش روی صورتش جاری بود رو با حوله خشک کرد به هودی روی تخت نگاه کرد با توجه به شلوار همین انتظار رو از هودی روبروش هم داشت اما هودی برخلاف تصورش آنچنان هم بزرگ نبود و باعث شد اخم ریزی روی پیشونیش بشینه همچین لباسی سایز چانیول نبود.
.................................
اسنک های سهون بخش زیادی از کابینت های چانیول رو پر کرده بود و نمیدونست بکهیون هم علاقه داره چیزی از این آشغال های مضر اما خوشمزه را بخوره یا نه پس کنار اسنک ها یه ظرف کوچیک از توت فرنگی هایی که خانم هان براش آورده بود چندتا سیب که خودش عادت به خوردنشون داشت و دوتا قوطی ایس کافی گذاشت وقتی داشت دوباره برای برداشتن بشقاب سمت آشپزخونه میچرخید چیزی جلوش بود که باعث میشد لبخندی بی اراده روی لبهاش بشینه.
بکهیون اونجا بود توی زیباترین و کیوت ترین حالت ممکنه ایستاده بود. موهاش رو توی پیشونیش ریخته بود و پیدا بود اونم از روش خودش واسه مرتب کردنشون استفاده کرده و خب اون هودی لعنتی ...چانیول دیگه هیچوقت لعنتی صداش نمیزد اگه از اولم میدونست این هودی یه روز توی تن بکهیون میشینه و اونو اونقدر کیوت نشون میده از اول باهاش خیلی بهتر رفتار میکرد.
بی اراده جلو رفت و بکهیون سرش رو بالا گرفت تا به چانیول خیره بشه اما به جای جواب گرفتن پسر قد بلند شونه هاش رو توی دستهاش گرفت و روش خم شد تا لبهاش رد داغ یه بوسه عاشقانه رو روی پیشونی و چتری های بکهیون بذاره.
و اونجا بود که بکهیون به خوبی حقیقتی که توی صورتش کوبیده شده بود رو فهمید لمس چانیول برای بکهیون ترسناک نبود دیگه از لمس شدن توسط چانیول احساس نا امنی نداشت و برعکس دوسش هم داشت و همین یعنی بالاخره قرار بود یه تغییراتی توی احساساتش به وجود بیاد.
YOU ARE READING
Trust Me 🌻
FanfictionTrust Me 🥂 Couple:Chanbaek,Hunhan Gener:Angest,Romance,Smut 🔥بیون بکهیون پسریه که بخاطر بدهی زیاد خواهرش به بانک که حالا پرداخت قسط هاش به دوش اون افتاده، تقریبا بجز خونه ای که توش زندگی میکنه هیچی نداره و دنبال یه راه نجاته حتی اگه اون راه خودکشی...