وقتی در چوبی خونش بسته شد بهش تکیه داد و نفس عمیقی کشید ،با اینکه عجیب بود ولی تمام شب حس خوبی داشت در حالی که فکر میکرد ممکنه تمام شب مثل یه توله سگ لگد خورده به خودش بلرزه و از چانیول فاصله بگیره اما هیچ چیزی اونجوری که فکر میکرد پیش نرفت.چانیول واقعا خوب بود و شاید میتونست بگه واقعا حسودی کردنش بانمک بوده و این براش عجیب بود شاید واسه یه بار هم که شده باید به چانیول به چشم یه دوست نگاه میکرد و تمام ذهنیتی که ازش برای خودش بر پایه چندتا برخورد کوتاه و ناخوشایندشون ساخته بود رو فراموش میکرد و به اون مرد عجیب یه شانس میداد تا بتونه واقعا توجهش رو جلب کنه ،چیزی که بکهیون نمیدونست واقعا اتفاق میوفته یا نه ولی خب بکهیون میخواست شانسش رو امتحان کنه.
بکهیون میخواست اولین شانسش ،اولین کسی که دوستش داشت رو برای خودش نگه داره ،معلوم نبود دیگه هیچوقت این شانس رو داشته باشه که یه نفر واقعا بی هیچ توجهی به گذشته و مشکلاتش تو چشم هاش نگاه کنه و بهش بگه که دوسش داره یا نه ،بکهیون نمیتونست بی خیال تمام چیزهایی که بین خودش و چانیول اتفاق افتاده بشه اون ها خود جهنم رو باهم تجربه کرده بودن گرچه بکهیون از حس چانیول خبر نداشت ولی میتونست بخشی از همه چیزهایی که تجربه کرده رو نادیده بگیره.
هرچقدر هم به چانیول میگفت که این روابط اجباری بوده و صدمه دیده اما چیزی این وسط تغییر نمیکرد ،به هرحال از لمس های چانیول روی پوستش بدش نیومده بود و این میترسوندش که نکنه از اول هم اشتباهی دنبال رابطه های عاشقانه استریت بوده ،شاید از اول باید شانسش رو با مورد های جدید هم امتحان میکرد و این مورد جدید میتونست چانیول باشه ،به هرحال بکهیون به چانیول جواب "بله" توی محراب نداده بود فقط بهش گفته بود بهش یه شانس میده تا خودش رو اثبات کنه و بکهیون میتونست تو این مدت روی گزینه های دیگه هم سرمایه گذاری کنه کاملا بی ضرر.
میتونست ببینه احساسش به یه دختر یا حتی یه پسر چیه و یا چانیول میتونه کاری کنه که بکهیون بهش علاقه مند بشه.
عشق مسخره بود بکهیون هیچ اعتقادی به عشق نداشت اما چانیول شاید میتونست باعث یه علاقه کوچیک بشه.
.................................-فکر کنم بد نباشه بعد از مدت ها یه شام گروهی بخوریم.
خانم مین پیشنهاد داد و به تمام کسایی که تو اتاق استراحت بودن خیره شد.
-بنظرم خوبه ،به عنوان برگشت بکهیون و شروع یه رابطه تو زندگیش و همینطور دوباره رفتن اسمش توی لیست ترفیع چطوره ازش بخوایم برامون شام بخره.
سویونگ با شیطنت گفت و باعث شد همه به بکهیون خیره بشن و پسر بیچاره زیر بار این همه نگاه معذب لبخند زد.
-اه باشه ؟! فکر کنم نوبتی هم باشه نوبت منه که شام دعوتتون کنم.
-چطوره امشب من همه رو مهمون کنم ؟
صدای جدی و بم ای توجه همه رو به در اتاق و مردی که بینش ایستاده بود جلب کرد 'پارک چانیول'.
-خیلی وقته که میخواستم برای تشکر از کارتون دعوتتون کنم اما خیلی درگیر بودم و فرصت نمیشد.
سکوت معذب کننده اتاق استراحت با صدای سویونگ شکسته شد.
-اه ..رئیس نمیخوایم بهتون زحمت بدیم.
چانیول لبخند زد ،یه لبخند نادر از اونایی که فقط دو نفر تو این اتاق دیده بودنش
-قرار نیست باهاتون بیام.میدونم راحت نیستین که منم باشم ،میتونید کارتم رو ببرید و خوش بگذرونین.
-نه قربان ،مشکلی نیست که همراهمون بیاین.
خانم مین با همون لحن همیشه نگران همیشگیش بعد از چند ثانیه سکوت معذب کننده گفت و باعث شد همه حتی بکهیون هم با تعجب بهش خیره بشن ،اما اون بی تفاوت ادامه داد.
-همه اینجا مثل یه خانواده ایم و نباید اجازه بدیم کسی تنها بمونه.آقای پارک شما هم مثل بقیه جز این خانواده هستین و میتونید امشب باهامون بیاین ، من یه جا رزرو میکنم و بهتون خبر میدم.
چانیول فقط یه باشه گفت و از اتاق استراحت بیرون رفت.در واقع وقتی اون پیشنهاد رو داده بود قصد نداشت دنبالشون راه بیوفته فقط نگران بود که ممکنه بکهیون پول کافی برای شام و نوشیدنی نداشته باشه به هرحال انگار اون این ماه با حقوقش حسابی خرید کرده بود و چانیول فقط میخواست بکهیون نگرانی ای بابت هزینه امشب نداشته باشه.
اما اینکه بتونه کنار بقیه باشه و بکهیونی که با بقیه وقت میگذرونه و خوشحاله رو ببینه خیلی خوب بود پس خیلی سریع بعد از پیشنهاد خانم مین اتاق استراحت رو ترک کرد تا کسی نتونه منصرفش کنه.مطمئنا بقیه نمیخواستن که تمام شبشون با حضور رئیسشون خراب بشه و معذب باشن.
..................................
-خدای من اونی چرا بهش گفتی باهامون بیاد؟
سویونگ با یکم عصبانیت به خانم مین غر زد.
-نمیدونم فقط دلم براش سوخت ،بنظرم چانیول شی خیلی تنهاس نمیتونم چشمام رو روی ناراحتی توی نگاهش ببندم.من همتون رو مثل بچه خودم دوست دارم و دلم نمیخواد ناراحت باشین.
YOU ARE READING
Trust Me 🌻
FanfictionTrust Me 🥂 Couple:Chanbaek,Hunhan Gener:Angest,Romance,Smut 🔥بیون بکهیون پسریه که بخاطر بدهی زیاد خواهرش به بانک که حالا پرداخت قسط هاش به دوش اون افتاده، تقریبا بجز خونه ای که توش زندگی میکنه هیچی نداره و دنبال یه راه نجاته حتی اگه اون راه خودکشی...