S1 Part10

302 87 0
                                    

برخلاف میلش و طبق معمول برای مراقبت از سومین مجبور شده بود به تولد هه این بیاد .از هه این بدش نمیومد اما واقعا تحمل یه جشن دخترونه و تم پرنسسیش رو نداشت این دیگه زیادی بود که همه چیز صورتی باشه ،مگه نباید یه رنگی هم کنار اون همه صورتی میبود تا یه تعادلی بین رنگا به وجود بیاره ؟
خوشحال بود که حداقل یه گوشه رو پیدا کرده تا برای خودش بشینه و کسی کار به کارش نداشته باشه و همین که تا الان سومین دردسری درست نکرده بود و تولد دختر بیچاره رو به هم نریخته براش کافی بود.
داشت گیم جدیدش رو روی گوشیش بازی میکرد و به گرگ کوفتی که پشت اون ماشین کوفتیش که حداقل نسبت به مال خودش 3یا 4سطح بالا تر بود فحش میداد .اصلا چرا خودش باید یه روباه نارنجی میبود با یه ماشین زشت قرمز ؟
نشستن کسی رو کنار خودش حس کرد بازی رو نگه داشت و سرش رو بالا گرفت مدتی گذشته بود و دخترک بی حرف زیرچشمی بهش نگاه میکرد
-هه این خوبی؟
متعجب پرسید چون هه این به پرحرفی و پر سر و صدا بودن معروف بود و این سکوت طولانی یکم عجیب بود و بکهیون رو نگران میکرد نکنه سومین کاری کرده بود یا نکنه وجودش توی مهمونی هه این رو ناراحت کرده بود
خب هه این دعوتش نکرده بود و شاید چون پارتی دخترونه بود بودن بکهیون ناراحتش کرده یا اصلا نکنه بخاطر دفعه قبل که دفترش رو خراب کرده بود ناراحت بود.
بکهیون داشت تمام موارد که ممکن بود باعث ناراحتی یا حتی نفرت هه این ازش باشه رو پشت هم توی مغزش ردیف میکرد ،دست خودش نبود بکهیون همیشه منتظر بود تا بدترین چیزها رو بشنوه احمقانه بود اما گاهی که پدرش صداش میزد و ازش میخواست تا باهم حرف بزنن بکهیون میترسید که نکنه قرار بهش بگن فرزند خوندس و میخوان بیرونش کنن واسه همینه که سومین رو بیشتر از اون دوست دارن.
-اوپا
با لحن سرشار از خجالت صدا شدنش باعث شد از افکارش بیرون بیاد و گوشیش رو کمتر بین مشتش فشار بده
-بله هه اینا مشکلی پیش اومده ؟ اوپا کاری ازش برمیاد؟
هه این به بکهیون نگاه کرد و لبخند شیرینی زد انگار لحن آروم و همیشه حمایتگر بکهیون باعث شده بود ترسش بریزه
-اوپا تو خیلی خوبی
لبخند دیگه ای روی لبهاش نازک و صورتیش نشست
-همیشه با خودم میگم سومین خیلی خوشبخته که تو رو داره اما انقدر احمقه که نمیتونه این خوشبختی رو ببینه و همش راجع بهت که سخت گیری غر میزنه
بکهیون نامحسوس چشم چرخوند خوبه سخت گیر بود و نمیتونست اون دختر رو از هرخرابکاری ای دور کنه تازشم این دستور مستقیم از پدر مادرش بود تا نقش پرستار بچه اون بچه به دردنخور رو بازی کنه وگرنه اگه با خودش بود حتی نسبت فامیلی باهاش رو هم انکار میکرد.
-من همیشه وقتی میدیدمت بران جالب بودی همه ما میدونیم که سومین یه هرز..اوه یعنی یه دردسرسازه
بکهیون سعی کرد با گزیدن لبش جلوی خندش رو بگیره چون هه این الان رسما با تم تولدش ست بود کاملا صورتی
-من از اینکه خیلی حمایتگری خیلی خوشم میاد خب یعنی دوسش دارم
سرش رو پایین انداخت
-خب ..خب من ... اه اوپا من ...من
بکهیون میدونست قضیه چیه ،یعنی احمق بود که ندونه اون رنگ به رنگ شدن ها پچ پچ های ریز دخترا همه و همه یه معنی داشت اما دلش نمیخواست بشنوه اون دختر بانمک براش یه خواهر بود یه خواهر که آرزو میکرد بجای سومین بود و اونموقع بکهیون میپرستیدش و به همه دنیا نشونش میداد پس بین حرف های دختر بیچاره پرید
-هه این من ممنونم که انقدر ازم تعریف میکنی برای اوپا هم تو یه دختر فوق العاده ای
تونست برق درخشانی رو توی چشم های دخترک ببینه و متنفر بود که باید خاموشش کنه
-اما تو هنوز خیلی کوچیکی و فرصت های زیادی داری اوپا میدونه چی میخوای بگی ،اوپا برای داشتن خواهر کوچیکتری مثل تو خوشحاله
لبخند معذبی زد
-باور کن اگه امکانش بود تو رو با سومین عوض میکردم
برعکس شوخی چند لحظه قبلش سریع جدی شد
-باید بفهمی حمایت و مراقبت من همیشه باهاته هرجا که باشی اما احساسی که بهم داری رو با چیز دیگه اشتباه نگیر و فقط فکر کن که من برادر بزرگترتم.
.................................
-هه اینا
بکهیون با ذوق گفت و دختری که سمتش پرواز میکرد رو بغل گرفت
-اوپا دلم برات تنگ شده بود
هه این با لحنی بچگونه اعلام کرد اما بازم کمی گرفته به نظر میومد
-هی همه چی خوبه؟
بکهیون با نگرانی پرسید هه این تنها کسی بود که براش مونده بود و تحمل سختی کشیدنش رو نداشت
-آ...آره

Trust Me 🌻Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang