S1 Part06

339 93 6
                                    


اون لعنتی وقتی برای اولین بار بانک بهش هشدار داده بود بعنوان ضامنش برگه ای رو امضا کرده بود اگه میمرد اگه فرار میکرد اگه خودش رو میکشت این سهون بود که باید خسارت بانک رو جبران میکرد.
تیغ از بین انگشتهاش سر خورد و خراش ظریفی روی بقیه مچش به جا گذاشت بکهیون به مسیر قطرات خون که باکسر و زیرپوشش رو رنگی کرده بودن و آب کم عمق وان خیره شد
حتی حق مردن هم نداشت.
.................................
روز بعد هم سرکار نرفت در واقع واقعا انرژی بیرون اومدن از تختش رو نداشت و برای راحت کردن سهون از شر نگرانیش بهش مسیج داده بود که خوبه البته با یه مچ زخمی که با هر تکون درد میگرفت و انگشت های بریده دست دیگش مسیج زدن واقعا جهنمی بود و وویس ضبط کردن اونم بعد از چندین ساعت گریه کردن واقعا عاقلانه نبود اونم وقتی قرار بود کاری کنه سهون نگرانش نباشه.
تمام روزش توی خونه بود وقتی از فرط ضعف داشت از حال میرفت کمی نودل درست کرد و بعد خودش رو از شر لوازم سومین راحت کرد.
با اینکه هوا سرد بود اما تا دوتا بلوک راه رفت و لباس ها کفش ها کیف ها حتی لوازم آرایش سالم و استفاده نشده ای که گوشه یخچال بودن و هنوز انقضاشون تمام نشده بود رو توی صندوق های اهدا ریخت شاید بهتر بود اون کفش و کیف ها رو میفروخت اونا واقعا گردن بودن و شاید یکی از اقساط وام رو جور میکردن اما حتی انرژی این کار رو هم نداشت.
بکهیون تصمیم عجیبی با خودش گرفته بود شاید باز شدن چشمش به گوشه ای از صورت مرگ ذهنش رو هم باز کرده بود بین راه برگشت به سهون زنگ زد و ازش خواست همدیگه رو فردا توی زمان استراحتش توی کافه نزدیک بانک ببینن و سهون هم سریع موافقت کرده بود. بکهیون تصمیمش رو گرفته بود و فقط لازم داشت با سهون حرف بزنه.
.................................
-بکهیون ؟!
سهون صداش زد و بک با لبخند نگاهش کرد
-هی اومدی ؟
سهون خودش رو روی صندلی مقابلش جا داد
-لعنتی هوا خیلی سرد شده ، تو خوبی؟ چرا سرکارت نمیای
بکهیون بی تفاوت به سوالات سهون گفت
-بهم گفت یا پیشنهادشو قبول کنم یا برم زندان گفت اخراجم میکنه و من..
به چشم های سهون خیره شد
-اگه بخوام قبول کنم ...یعنی پیشنهادش رو قبول کنم ..من کثیف میشم مثل یه هرزه ....اما
وقتی گرمای دست سهون رو حس کرد سرش رو پایین انداخت
-اگه این کارو بکنم ...بازم...بازم دوستم میمونی؟
اشکی سریع روی میز سقوط کرد
-من بغیر از...بغیر از تو واقعا هیچ کسیو ندارم ...سهون من
-بک ..هی بک منو ببین
سهون سر بکهیون رو با گرفتن چونش بلند کرد
-تو حق داری هر انتخابی داشته باشی ،من تا ابد دوستتم یعنی ما ،من و لوهان وقتی لوهان ببیندت محاله از دستش راحت بشی اون دیگه ولت نمیکنه و مدام اطرافته پس من به تصمیمت احترام میذارم
با کمی تردید گفت
-چانیول واقعا اونجوری نیست نمیدونم این رفتارا یعنی چی اما اون یه جورایی صاحب کل اون بانک لعنتیه کسی نمیدونه اما اون وارث بانک موهانه و اگه بهت گفته از شر بدهیت خلاصت میکنه این کارو میکنه ،بذار این بار لعنتی از روی دوشت برداشته بشه
اینجوری میتونی آزاد باشی و نفس بکشی
بکهیون در کمال تعجب لبخند زد و سری تکون داد

Trust Me 🌻Onde histórias criam vida. Descubra agora