مادر تهیونگ بشدت خوش سلیقه بود!
طرح لباس هایی که تحویلشون دادن و خانم کیم انتخاب و کرده بود و واقعا قشنگ بودن...
جونگکوک اصلا لباس های رسمی و کت شلوار رو دوست نداشت اما این لباس ها خیلی زیبا بودن.
دوباره نگاهی از نوک پا تا فرق سر به خودش انداخت.
پیرهن مردونه سفید با پارچه ساتن که یقش به صورت پاپیون شل بسته میشد.
سر آستین هاش با دکمه های ظریف نقره ای مزین شده بود و پارچه با برخود نور و انعکاس آیینه برق میزد.به همراه جلیقه و شلوار مشکی._پوشیدی؟
صدای بم تهیونگ از جا پروندش.
+آ..آره._میتونم بیام تو؟
جونگکوک هول شده چرخی دور خودش زد.+باشه.
ثانیه بعدی پرده مخمل قرمز کشیده شد و تهیونگ زبونش بند اومد.اون جونگکوک بود؟
زیبایی پسر بین لباس های خوش دوخت تنش صد برابر شده بودسرتاپاشو چند بار از نظر گذروند.
جلیقه مشکی؛باریکی کمر جونگکوک رو خیلی واضح نشون میداد و تضاد بازو و شونه های ورزیده اش با کمر باریک وظریفش هوش از سر هر شخصی میپروند!جنسیت مهم نبود؛مرد یا زن،همه جذب جونگکوک میشدن.
جونگکوکی که با استایلی کلاسیک بین دیوار های آیینه ای ایستاده بود فقط میتونست یکی از پرنس های دیزنی لند باشه.
همونمقدر جذاب،همومقدر خیره کننده!زمزمه آروم جونگکوک از افکارش خارجش کرد:
+بهت میاد.تهیونگ سمتش حرکت کرد و کنارش ایستاد.
توی یکی از آیینه ها به خودشون نگاه انداخت و مادرش رو تحسین کرد.خودش کت شلوار مشکی دقیقا با همون پارچه جلیقه و شلوار جونگکوک تنش بود.
با این تفاوت که پیرهن خودش برخلاف کوک؛مشکی بود.
پیرهن ساتن مشکی که دوتا دکمه اولش رو باز میکرد و به راحتی پوست برنزه اش نمایان میشد.ترکیب لباس هاشون،تفاوت رنگ پوست و هیکلاشون باعث تکاملشون شده بود!
طرح مادرش علاوه بر زیبا بودن،هوشمندانه بود.
تصویری که تهیونگ توی آیینه میدید مدیر عامل کمپانی بلک تایگر و نامزدش نبود.
اون پادشاهی باشکوه همراه پرنسی قدرتمند میدید!
جونگکوک زیبا بود.یه زیبای مقتدر...اون پسر شاید خودش نمیدونست ولی تهیونگ قدرت و استقلال رو به راحتی توی چشمای شفافش تشخیص میداد.
پسر کوچیکتر فقط بهش فرصت رشد داده نشده بود.تهیونگ از داخل آیینه به چشماش خیره نگاه کرد:
_به تو هم خیلی میاد.دوسشون داری؟+آره قشنگه..
YOU ARE READING
✧HOME✧
Fanfictionوضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش داشت تمام نورون های عصبی خانواده رو بیشتر و بیشتر تحریک میکرد.. انگار ک متوجههِ ماجرای پیش اومده نش...