لب هاش و از گونه نرم همسرش فاصله داد و ازهمون بغل منتظر موند واکنشش رو ببینه..
حالا علاوه بر دل بی قرارش،قلبش طوری میکوبید انگار که میخواست از دهنش بیرون بپره و میتونست نبض شدت گرفته شقیقه هاش رو حس کنه..
جونگکوکِ لعنتی داشت باهاش چیکار میکرد؟
بدن بوکسور جوون لرز های کوتاهی میکرد و تهیونگ نمیدونست این و به حساب شکه شدنش بزاره یا بدن خیس از آبش.
جونگکوک صورتش و چرخوند ونگاهش و بین چشم های همسرش گردوند
بازدمش رو تیکه تیکه بیرون میداد و پوست تهیونگ بخاطر فاصله ناچیز بین صورتاشون و بازدم گرم کوک میسوخت
پسر کوچیکتر کلافه و ناراحت بود از اینکه تهیونگ داشت انقد راحت از رفتار استرس زا و وایب منفی و خشنی که از صبح و تا همین نیم ساعت پیش به طور مختلف بهش تزریق میکرد،میگذشت!
نتونست کوتاه بیاد
چشم بست و دهان باز کرد به گلایه ها و حس بدی که تقریبا ۲۴ ساعت میشد به دوش میکشید!
+از دیشب یجوری رفتار کردی انگار مترکب جرمی نابخشودنی شدم..بعدش اونطوری توی رختکن باشگاه شوکه ام کردی و خودت بریدی و دوختی..
آخرشم بدون حرف و بد موقع از خونه بیرون زدی اونم بدون اینکه بگی کجا میری و با کی میری..
حالا ام که تمام تنت هر بویی میده بجز عطر خودت اومدی میگی بمونم؟
تمام حرکات اشتباهت و میزاری پای حسادت،غیرت و چمیدونم این حرفا؟؛
مستی تهیونگ؟ یا بنظرت من خیلی اسکل و تو سری خورم؟پسر اونقدر دلخور بود که خجالت کشیدن یادش بره و بعد از ماجرای صبح این دومین بار بود که با شهامت و قاطعانه حرف میزد..
انگار این ورژن شخصیتش با وجود تهیونگ بیدار میشد و قدرت میگرفت!
مرد ناباور از این حجم گندی که زده و برداشت غلط از حس خالصی که به همسرش داشت، دهنشو بی هدف باز و بسته کرد..بدون اینکه صدایی از حنجره اش بیرون بیاد..
جونگکوک حس پاکی که توی قلبش دوییده بود و تازه میخواست جون بگیره رو پای مستی میذاشت؟؟
به چه جرعتی؟
هیچ میفهمید مردی با قانون مندی خودش چقد براش سخته قانون هاش و تغییر بده؟تهیونگ داشت از تمام مرز ها و قانون هایی که با خودش طی کرده بود میگذشت!
فقط و فقط بخاطر اینکه توی بازی دل و عقلش،دلش برده بود..
هه!عقل همیشه یه بازنده بود!
حداقل تا زمانی که معشوق،الهه ای بی نقص و زیبا باشه!چشماش و محکم بست و سعی کرد مغزش و به کار بندازه
کمی از بدن وسوسه انگیز پسر فاصله گرفت و چندتا نفس عمیق کشید
دل و به دریا زد رو به پسر گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/300903035-288-k441345.jpg)
BINABASA MO ANG
✧HOME✧
Fanfictionوضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش داشت تمام نورون های عصبی خانواده رو بیشتر و بیشتر تحریک میکرد.. انگار ک متوجههِ ماجرای پیش اومده نش...