_جونگکوک؟
صدای جیمین توی گوشش پیچید و جونکگوگ بالاخره حواسشو از اسفالت زیر پاش به فرد پشت خط داد.
_کجایی جیمین..
آروم گفت و بلافاصله صدای نگران دوستش بلند شد.
_خونه.چته کوک؟حالت خوبه؟
_خوبم.میایی بریم بیرون یا من بیام خونتون؟
کنار چراغ قرمز متوقف شد و منتظر موند سبز شه.
_کجا بیام؟
لبخندی به جیمین پشت گوشی زد.همین که میفهمید کوک بهش نیاز داره خودش و بهش میرسوند.
_کافه سنیور..
با سبز شدن چراغ عابر پیاده،چهار راهو رد کرد سمت مقصد مورد نظرش راه رفتاد.
_یک ساعت دیگه اونجام.
و تماس قطع شد.
وسط زمستون بودن و چیزی تا کریسمس نمونده بود.
هوای سئول هم مثل دلِ پسرکِ بوکسور گرفته بود و ممکن بود هرلحظه بارونی بشه.جونگکوک از دید بقیه یه پسر قوی با کلی عضله بود.
ولی اونا فقط ظاهر و میدیدن.در واقع پشت اون همه عضله و تتو یه دل کوچیک بود.یه قلب پاک و یه روح ضعیف.روحی که محبت ندیده بود.نیاز هاش سرکوب شده بودن و شکننده بود.
روحی که بارها کشته شده بود ولی جونگکوک بازم مقاوم بود.اما بالاخره یه روز میشکست.!
خودش مطمئن بود که یه روز بالاخره میشکنه،میوفته و دیگه نمیتونه پاشه..به کافه رسیده بود.داخل رفت و به دختر پشت پیشخوان لبخند زد.
اینجا پاتوق خودش و جیمین بود و مشتری ثابت حساب میشدن.
چه ریونگ با دیدنش سمتش دویید و با کلی سر و صدا پرید بغلش و از گردنش آویزون شد.
_جــــونگو اینجاست!!
دختر جوون با ذوق داد زد و محکم تر به پسر چسبید.
جونگکوک از حرکات بامزه چه ریونگ خنده اش گرفته بود.
یکم خم شد و کمر دختر و گرفت و از شکستن گردنش جلو گیری کرد!
_چطوری باریستا کوچولو.
دختر بالاخره از بغلش بیرون اومد. با لب هایی که میخندید اخم بامزه ای کرد.
_چندبار بگم من کوچولو نیستـــم!!
_اوه مطمئنی؟ پس چرا از جیمین هم کوتاه تری؟
جونگوک با خباثت گفت و از مشت کوچیک و ظریف چه ریونگ جاخالی داد.
_به جیمین میگم که قدشو مسخره کردی!!
جونگکوک همینطور که سمت گوشه ای ترین قسمت کافه ومیز همیشگی میرفت شونه ای برای دختر پشت سرش بالا انداخت و پشت میز روی صندلی های چوبی جا گرفت.
ESTÁS LEYENDO
✧HOME✧
Fanficوضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش داشت تمام نورون های عصبی خانواده رو بیشتر و بیشتر تحریک میکرد.. انگار ک متوجههِ ماجرای پیش اومده نش...